بیب ت ماله خودمی
بیب ت ماله خودمی
P:3
(ویو ات)
بعد ۲۰ مین رسیدم به ویلایی که تولد بود از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل چندتا از بچه هارو میشناختم رفتم پیش اونا
ات:هایی بچه ها
دوستاش:اووو چطوری ات
ات:خوبم
مین سو:واو ات چه زیبا شدیی
ات:میدونم خودم(خنده)
مین سو(خنده)
چن مین نشستیم پیش بچه ها که یهو یکی وارد ویلا شد همه شروع کردن به پچ پچ کردن دروغ نگم واقعا خوشگل بود(جونکوکو میگه)
جیا و تهیونگ وایساده بودن پیش هم که تهیونگ رفت سمت اون پسره منم از فرصت استفاده کردم سریع رفتم پیش جیا
ات:جیااا(تقریبا بلند)
جیا:چی شدهه(بلند)
ات:این پسره گه تهیونگ رفت پیشش کیه چ جذابه
جیا:اون دوست تهیونگه اسمش جونگکوکه یه باند مافیایی بزرگ هم داره کل شهر میشناسنش
ات:اوو پس نباید نزدیکش شم
جیا:نشی بهتره(خنده)
داشتم با جیا صحبت میکردم که تهیونگ بااون پسره که جیا میگفت اسمش. جونکوکه اومدن سمت ما
جیا:اوو آقایی جئون خوش اومدین
جی کی:حیح مرسی جیا
تهیونگ:عا خب جونکوک این ات هست بهترین دوست جیا
ات:ا..ا..سلام
جی کی:سلام(سرد)
تهیونگ:و ات این جونکوک بهترین دوست منه
ات:خو...شبختم از... دیدنشون(لکنت)
(جونکوک میدونه این همون اته)
(پایان مراسم_ ات ویو)
با بچه ها خدافزی کردم پیاده راه افتادم که برم سمت خونه یه ۳۰ مین راه بود ولی دیگه رفتم تقریبا نزدیک خونه بودم که یهو یه صدایی از پشت سرم اومد برگشتم که ینفر با یه دستمال جلو دهنمو گرفت انداختم تو ماشین .....
....
وقتی چشامو باز کردم دیدم داخل یه اتاق تاریکم بسته شدم به صندلی این ورو اون ورمو که نگاه کردم کسی نبود سرمم گیج میرفت بعد ۵ مین یکی اومد داخل اتاق
با چیزی که دیدم خشکم زد.........
☆☆☆☆
یح یح یح چقد مهربونم شرطا نرسیده بود گزاشتمم
بد بود شرمنده
حداقل یکم لایک کنید کامنت بزاریددد😭😭😭😭😭😭😭
P:3
(ویو ات)
بعد ۲۰ مین رسیدم به ویلایی که تولد بود از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل چندتا از بچه هارو میشناختم رفتم پیش اونا
ات:هایی بچه ها
دوستاش:اووو چطوری ات
ات:خوبم
مین سو:واو ات چه زیبا شدیی
ات:میدونم خودم(خنده)
مین سو(خنده)
چن مین نشستیم پیش بچه ها که یهو یکی وارد ویلا شد همه شروع کردن به پچ پچ کردن دروغ نگم واقعا خوشگل بود(جونکوکو میگه)
جیا و تهیونگ وایساده بودن پیش هم که تهیونگ رفت سمت اون پسره منم از فرصت استفاده کردم سریع رفتم پیش جیا
ات:جیااا(تقریبا بلند)
جیا:چی شدهه(بلند)
ات:این پسره گه تهیونگ رفت پیشش کیه چ جذابه
جیا:اون دوست تهیونگه اسمش جونگکوکه یه باند مافیایی بزرگ هم داره کل شهر میشناسنش
ات:اوو پس نباید نزدیکش شم
جیا:نشی بهتره(خنده)
داشتم با جیا صحبت میکردم که تهیونگ بااون پسره که جیا میگفت اسمش. جونکوکه اومدن سمت ما
جیا:اوو آقایی جئون خوش اومدین
جی کی:حیح مرسی جیا
تهیونگ:عا خب جونکوک این ات هست بهترین دوست جیا
ات:ا..ا..سلام
جی کی:سلام(سرد)
تهیونگ:و ات این جونکوک بهترین دوست منه
ات:خو...شبختم از... دیدنشون(لکنت)
(جونکوک میدونه این همون اته)
(پایان مراسم_ ات ویو)
با بچه ها خدافزی کردم پیاده راه افتادم که برم سمت خونه یه ۳۰ مین راه بود ولی دیگه رفتم تقریبا نزدیک خونه بودم که یهو یه صدایی از پشت سرم اومد برگشتم که ینفر با یه دستمال جلو دهنمو گرفت انداختم تو ماشین .....
....
وقتی چشامو باز کردم دیدم داخل یه اتاق تاریکم بسته شدم به صندلی این ورو اون ورمو که نگاه کردم کسی نبود سرمم گیج میرفت بعد ۵ مین یکی اومد داخل اتاق
با چیزی که دیدم خشکم زد.........
☆☆☆☆
یح یح یح چقد مهربونم شرطا نرسیده بود گزاشتمم
بد بود شرمنده
حداقل یکم لایک کنید کامنت بزاریددد😭😭😭😭😭😭😭
۷.۷k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.