وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p²⁵
تهیونگ بعد از خوردن کیک و شربت ...
پشت دستش رو روی لبش کشید و با ذوق آن ادامه داد: مرسی ا.تم...
ا.تتتتتت ساعت چنده؟؟؟
ا.ت لیوان و پیش دستی رو برداشت و با چشم به ساعت اشاره کرد...
تهیونگ اشاره چشم ا.ت رو دنبال کرد و ساعت روی دیوار رو نگاه کرد: ساعت ۳:۳۰عههعههههههههههههه؟
ا.ت دستش رو جلوی دهن تهیونگ گذاشت و ادامه داد: لعنتییییی نصفه شبههه...
تهیونگ دست ا.ت رو از روی دهنش برداشت و سرش رو به اطراف چرخوند: اتاقت کجاست؟
ا.ت چونه تهیونگ رو گرفت و به طرف پله ها برگردوند: بالای پله ها...!
تهیونگ یه تای ابروش رو بالا داد و با پوزخند کنار گوش ا.ت زمزمه کرد: پس چرا هنوز اینجاییم؟؟؟
تهیونگ تو یک حرکت ا.ت رو براید استایل بغل کرد و با صدای آروم شروع به حرف زدن کرد: میخوام پرنسسم رو اینطوری ببرم تو اتاقش...
تهیونگ بعد از تموم کردن حرفش لبخندی زد که ا.ت رسماً تو بغلش حل شد و وا رفت
ا.ت از سر ذوق و خجالت سرش رو تو شونه تهیونگ قایم کرد
تهیونگ دونه دونه پله ها رو با مراقبت بالا میرفت تا اتفاقی برای فرشته بدون بال توی بغلش نیوفته
تهیونگ در اتاق رو آروم با آرنجش باز کرد و آهسته وارد اتاق شد ............
صدای قدم های تهیونگ روی کف اتاق و نفس هاشون تنها یک صدا هایی بود که شنیده میشد
تهیونگ ا.ت رو آروم روی تخت گذاشت و چراغ خواب سبز رنگ رو روشن کرد
بعد از خاموش کردن لامپ اصلی اتاق کنار ا.ت دراز کشید و دست و پای راستش رو دور بدن ا.ت حلقه کرد تهیونگ سرش رو روی شکم ا.ت گذاشت و صورتش رو به شکم ا.ت فشار داد....
تهیونگ ا.ت رو محکم توی بغلش کشید و سرش رو توی بغل ا.ت قایم کرد.....
ببینید کی اومدههههههههههه
میدونم ادمین بدیممممم
ساری...!
پشت دستش رو روی لبش کشید و با ذوق آن ادامه داد: مرسی ا.تم...
ا.تتتتتت ساعت چنده؟؟؟
ا.ت لیوان و پیش دستی رو برداشت و با چشم به ساعت اشاره کرد...
تهیونگ اشاره چشم ا.ت رو دنبال کرد و ساعت روی دیوار رو نگاه کرد: ساعت ۳:۳۰عههعههههههههههههه؟
ا.ت دستش رو جلوی دهن تهیونگ گذاشت و ادامه داد: لعنتییییی نصفه شبههه...
تهیونگ دست ا.ت رو از روی دهنش برداشت و سرش رو به اطراف چرخوند: اتاقت کجاست؟
ا.ت چونه تهیونگ رو گرفت و به طرف پله ها برگردوند: بالای پله ها...!
تهیونگ یه تای ابروش رو بالا داد و با پوزخند کنار گوش ا.ت زمزمه کرد: پس چرا هنوز اینجاییم؟؟؟
تهیونگ تو یک حرکت ا.ت رو براید استایل بغل کرد و با صدای آروم شروع به حرف زدن کرد: میخوام پرنسسم رو اینطوری ببرم تو اتاقش...
تهیونگ بعد از تموم کردن حرفش لبخندی زد که ا.ت رسماً تو بغلش حل شد و وا رفت
ا.ت از سر ذوق و خجالت سرش رو تو شونه تهیونگ قایم کرد
تهیونگ دونه دونه پله ها رو با مراقبت بالا میرفت تا اتفاقی برای فرشته بدون بال توی بغلش نیوفته
تهیونگ در اتاق رو آروم با آرنجش باز کرد و آهسته وارد اتاق شد ............
صدای قدم های تهیونگ روی کف اتاق و نفس هاشون تنها یک صدا هایی بود که شنیده میشد
تهیونگ ا.ت رو آروم روی تخت گذاشت و چراغ خواب سبز رنگ رو روشن کرد
بعد از خاموش کردن لامپ اصلی اتاق کنار ا.ت دراز کشید و دست و پای راستش رو دور بدن ا.ت حلقه کرد تهیونگ سرش رو روی شکم ا.ت گذاشت و صورتش رو به شکم ا.ت فشار داد....
تهیونگ ا.ت رو محکم توی بغلش کشید و سرش رو توی بغل ا.ت قایم کرد.....
ببینید کی اومدههههههههههه
میدونم ادمین بدیممممم
ساری...!
۲۱.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.