فیک جیمین: عاشقتم: پارت ۲۰
از زبان جیمین:
رسیدیم خونه که یهو رزی پرید بغلم گفت که کجا بودی منم حال نداشتم گفتم بیرون بودم و رفتم تو
خیلی ناراحت بودم که فقط سه روز پیشمونه الان چطور بهشون بگم دیدم که کوک همرو صدا زد رفتیم پایین و همه چی رو گفت جک اصلا داغون شد دوستاش زدن زیر گریه ولی رزی یه لبخند زده بود ایشش ازش خیلی بدم میاد با خوشحالی رفت بالا
بغض گلوم رو چنگ میزد ولی نمیتونستم گریه کنم
دیدم سانا آمد خونه همه پریدن جلوش منم رفتم پیشش ولی به هیچکدوممون بغیر از جک و دوستاش اهمیت نداد رفت تو اتاقش ....
از زبان سانا:
رفتم تو اتاقم یهو گریم گرفت ولی دیدم جک اومد زود اشکام رو پاک کردم اومد با گریه بغلم کرد چرا اخه باید نقش بازی کنم تا قدرمو بدونن مگه من دل ندارم جیمین چرا با اون دختره ازدواج کردی چرا دنیامو بهم زدی چرا الان بخواطر تو دارم این نقشه بازی میکنم وگرنه .....
سه روز بعد باید نقشم رو عملی کنم رفتم تو دستشویی خون ریختم تو دهنم و دماغم که بگن خون بالا اوردم بعد با جیغ و داد رفتم پایین همه آمدن پیشم که خون رو از دهنم ریختم بیرون همشون شوکه شده بودن جیمین زود براید بغلم کرد و بردم بیمارستان رسیدیم پرستار ها منو بردن تو اتاق عمل قبل از همه با دکتر هماهنگ کرده بودم بعد از چند ساعت رفت بیرون منم یه پارچه سفید کشیدم رو سرم و خوابیدم که یهو داد همشون بلند شد خیلی بد گریه میکردن دلم براشون سوخت ولی نباید اینجوری میکردن تا این نقشه رو بکشم دیدم جک آمد تو زود چشمام رو بسم رو سرم خیلی گریه کرد (اها قبل از اینکه نقشه رو عملی کنه همه چیز آماده بود )همشون رفتن بیرون منو بردن تو سردخانه و بیدار شدم از دکتر تشکر کردم و قایمکی رفتم بیرون از بیمارستان
۵ سال بعد:
از زبان جیمین:
بعد از اینکه سانا مرد هممون افسرده شدیم بجای اون من مافیا شدم و رزی هم حامله است ولی من که باهاش رابطه نداشتم نمیدونم بچه از کجا آمده بهم میگه مست بودم حالا هرچی داشتم کارام رو انجام میدادم دیدم یهو یه جیغ بلندی آمد رفتم دیدم رزی از پله ها افتاده برآید بغلش کردم و......
[(<پایان پارت ۲۰ برای پارت های بیشتر حمایت فراموش نشه >)]
رسیدیم خونه که یهو رزی پرید بغلم گفت که کجا بودی منم حال نداشتم گفتم بیرون بودم و رفتم تو
خیلی ناراحت بودم که فقط سه روز پیشمونه الان چطور بهشون بگم دیدم که کوک همرو صدا زد رفتیم پایین و همه چی رو گفت جک اصلا داغون شد دوستاش زدن زیر گریه ولی رزی یه لبخند زده بود ایشش ازش خیلی بدم میاد با خوشحالی رفت بالا
بغض گلوم رو چنگ میزد ولی نمیتونستم گریه کنم
دیدم سانا آمد خونه همه پریدن جلوش منم رفتم پیشش ولی به هیچکدوممون بغیر از جک و دوستاش اهمیت نداد رفت تو اتاقش ....
از زبان سانا:
رفتم تو اتاقم یهو گریم گرفت ولی دیدم جک اومد زود اشکام رو پاک کردم اومد با گریه بغلم کرد چرا اخه باید نقش بازی کنم تا قدرمو بدونن مگه من دل ندارم جیمین چرا با اون دختره ازدواج کردی چرا دنیامو بهم زدی چرا الان بخواطر تو دارم این نقشه بازی میکنم وگرنه .....
سه روز بعد باید نقشم رو عملی کنم رفتم تو دستشویی خون ریختم تو دهنم و دماغم که بگن خون بالا اوردم بعد با جیغ و داد رفتم پایین همه آمدن پیشم که خون رو از دهنم ریختم بیرون همشون شوکه شده بودن جیمین زود براید بغلم کرد و بردم بیمارستان رسیدیم پرستار ها منو بردن تو اتاق عمل قبل از همه با دکتر هماهنگ کرده بودم بعد از چند ساعت رفت بیرون منم یه پارچه سفید کشیدم رو سرم و خوابیدم که یهو داد همشون بلند شد خیلی بد گریه میکردن دلم براشون سوخت ولی نباید اینجوری میکردن تا این نقشه رو بکشم دیدم جک آمد تو زود چشمام رو بسم رو سرم خیلی گریه کرد (اها قبل از اینکه نقشه رو عملی کنه همه چیز آماده بود )همشون رفتن بیرون منو بردن تو سردخانه و بیدار شدم از دکتر تشکر کردم و قایمکی رفتم بیرون از بیمارستان
۵ سال بعد:
از زبان جیمین:
بعد از اینکه سانا مرد هممون افسرده شدیم بجای اون من مافیا شدم و رزی هم حامله است ولی من که باهاش رابطه نداشتم نمیدونم بچه از کجا آمده بهم میگه مست بودم حالا هرچی داشتم کارام رو انجام میدادم دیدم یهو یه جیغ بلندی آمد رفتم دیدم رزی از پله ها افتاده برآید بغلش کردم و......
[(<پایان پارت ۲۰ برای پارت های بیشتر حمایت فراموش نشه >)]
۳.۷k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.