پارت ۳۱
پارت ۳۱
یک هفته خیلی زود گذشت من هم پشت در اتاق وایساده بودم وقتی وارد شدم جانگ کوک اینجا نبود
یعنی کجا رفته ؟
همه جای اتاق رو گشتم ولی اثری از کوک نبود می خواستم بشینم زار زار گریه کنم
نکنه مرخص شده یا نکنه به تيمارستان دیگه ای منتقل شده
نکنه دکترش رو عوض کردن
نمی تونستم دیگه فکر کنم داشتم دیونه میشدم
که یک دفعه در اتاق باز شد و جانکوک همراه پرستار وارد اتاق شد
+ کجا .. کجا بودید ؟
÷ اوه خانم ا/ت آقای جانگ کوک نیاز به سرویس بهداشتی داشتم
چرا به ذهن خودم نرسید
+ بسیار خوب میتونی بری
پرستار سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت
- چیشده بیبی ؟
+ من فکر کردم رفتی
جواب دادم و کوک رو محکم بغل کردم
- من برم .. بدون تو
با این حرف نفس کشیدن یادم رفت دلم میخواست اون همیشه مال من باشه و منو با این حرفاش دیونه کنه
به آرومی ازش جدا شدم
- بیا اینجا بشین
رفتم نشستم و کوک هم کنارم نشست
+ فکر هاتو کردی ؟
- آره بیبی فکر کردم خیلی خوب هم فکر کردم
+ میتونم بپورسم در چه مورد
- نه به موقعش میفهمی
+ باشه
- ا/ت ازت میخوام به کاری بکنی
+ چه کاری ؟
- اول نگام کن
با این حرفش فورا به چشماش نگاه کردم
- می خوام بری به یه آدرسی که بهت میگم و پیامم رو به شخصی به نام جانگ ته برسونی
+ چه پیامی
- باید بهش بگی ارباب به زودی برمیگرده
+ اتفاقی افتاده ؟
- نه بیبی همه چی رو به راه
+ باشه
تمام ذوقی که برای دین کوک داشتم از بین رفت
- ادرس و برات پیامک میکنم
+ کی باید برم
- فردا بیبی ، فردا
کوک متوجه تغییر صورتم شد و منو روی تخت خوابوند و روم خیمه زد و لبشو به گوشم رسوند و بوسه ای بهش زد
- تو خیلی خوردنی هستی بیبی من
و بعد بوسه هاشو رو به گونم رسوند
- می خوام صدای ناله هاتو بشنوم ، دهنتو باز کن
کوک گفت و مک های محکمی روی گردنم میزاشت و طولی نکشید که صدای ناله های من تو اتاق پیچید
- اومم ... خوردنی من
لبامو به لباش نزدیک کردم و شروع کردم به بوسیدن و بعد دستمو زیر لباسش بردم
- اینجارو یکی شیطون شده
+ می خوامت جانگکوکا
- زود میام بیرون ا/ت اون موقع هست که میتونی طعم منو بچشی
باید این هشت جلسه رو تحمل کنم
+ باشه من بخاطر تو همه چیزو تحمل میکنم عزیزم
- عزیزم ؟
+ دوست نداری اینطوری صدات کنم ؟
- نه بیبی .. فقط من باید اینطوری صدات کنم .. اینجوری ابهت منو زیر سوال میبری
+ اوهوم
کوک به وضوح شهوت منو میدید
- باید خودتو کنترل کنی بیبی این یه دستوره
سرمو بالا گرفتم و بوسه ای به لب هاش زدم
+ پس بهتره من زود تر برم
- فردا رو یارت نره
سرمو تکون دادم و از اتاق بیرون رفتم
اون پنچ قربانی حق داشتن دیونه کوک بشن همینطور داشتم فکر میکرد و از تيمارستان خارج شدم فردا باید پیغام کوک رو به کسی که نمیشناسم برسونم .....
پایان پارت ۳۱
لایک کنید لطفا ♥️🙏
یک هفته خیلی زود گذشت من هم پشت در اتاق وایساده بودم وقتی وارد شدم جانگ کوک اینجا نبود
یعنی کجا رفته ؟
همه جای اتاق رو گشتم ولی اثری از کوک نبود می خواستم بشینم زار زار گریه کنم
نکنه مرخص شده یا نکنه به تيمارستان دیگه ای منتقل شده
نکنه دکترش رو عوض کردن
نمی تونستم دیگه فکر کنم داشتم دیونه میشدم
که یک دفعه در اتاق باز شد و جانکوک همراه پرستار وارد اتاق شد
+ کجا .. کجا بودید ؟
÷ اوه خانم ا/ت آقای جانگ کوک نیاز به سرویس بهداشتی داشتم
چرا به ذهن خودم نرسید
+ بسیار خوب میتونی بری
پرستار سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت
- چیشده بیبی ؟
+ من فکر کردم رفتی
جواب دادم و کوک رو محکم بغل کردم
- من برم .. بدون تو
با این حرف نفس کشیدن یادم رفت دلم میخواست اون همیشه مال من باشه و منو با این حرفاش دیونه کنه
به آرومی ازش جدا شدم
- بیا اینجا بشین
رفتم نشستم و کوک هم کنارم نشست
+ فکر هاتو کردی ؟
- آره بیبی فکر کردم خیلی خوب هم فکر کردم
+ میتونم بپورسم در چه مورد
- نه به موقعش میفهمی
+ باشه
- ا/ت ازت میخوام به کاری بکنی
+ چه کاری ؟
- اول نگام کن
با این حرفش فورا به چشماش نگاه کردم
- می خوام بری به یه آدرسی که بهت میگم و پیامم رو به شخصی به نام جانگ ته برسونی
+ چه پیامی
- باید بهش بگی ارباب به زودی برمیگرده
+ اتفاقی افتاده ؟
- نه بیبی همه چی رو به راه
+ باشه
تمام ذوقی که برای دین کوک داشتم از بین رفت
- ادرس و برات پیامک میکنم
+ کی باید برم
- فردا بیبی ، فردا
کوک متوجه تغییر صورتم شد و منو روی تخت خوابوند و روم خیمه زد و لبشو به گوشم رسوند و بوسه ای بهش زد
- تو خیلی خوردنی هستی بیبی من
و بعد بوسه هاشو رو به گونم رسوند
- می خوام صدای ناله هاتو بشنوم ، دهنتو باز کن
کوک گفت و مک های محکمی روی گردنم میزاشت و طولی نکشید که صدای ناله های من تو اتاق پیچید
- اومم ... خوردنی من
لبامو به لباش نزدیک کردم و شروع کردم به بوسیدن و بعد دستمو زیر لباسش بردم
- اینجارو یکی شیطون شده
+ می خوامت جانگکوکا
- زود میام بیرون ا/ت اون موقع هست که میتونی طعم منو بچشی
باید این هشت جلسه رو تحمل کنم
+ باشه من بخاطر تو همه چیزو تحمل میکنم عزیزم
- عزیزم ؟
+ دوست نداری اینطوری صدات کنم ؟
- نه بیبی .. فقط من باید اینطوری صدات کنم .. اینجوری ابهت منو زیر سوال میبری
+ اوهوم
کوک به وضوح شهوت منو میدید
- باید خودتو کنترل کنی بیبی این یه دستوره
سرمو بالا گرفتم و بوسه ای به لب هاش زدم
+ پس بهتره من زود تر برم
- فردا رو یارت نره
سرمو تکون دادم و از اتاق بیرون رفتم
اون پنچ قربانی حق داشتن دیونه کوک بشن همینطور داشتم فکر میکرد و از تيمارستان خارج شدم فردا باید پیغام کوک رو به کسی که نمیشناسم برسونم .....
پایان پارت ۳۱
لایک کنید لطفا ♥️🙏
۱۰۰.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.