@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان شوهر عوضی من
پارت سی و چهار
توی چشماش نگاه کردم و از کنارش رد شدم دستمو گرفت
لو هان:معذرت میخوام
دستشو ول کردم رفتم پیش بچه هام همینجوری
قدم میزدیم و از منظره لذت میبردیم
کارمندا: وای خدایا ما دیگه خسته شدیم دیگه داره شب میشه بیاین همینجا چادر بزنیم
لو هان: باشه همینجا چادر بزنیم
لی نا: چند تا از شماها بیاین بریم چوب بیاریم لو هان:شماها بشینین من میرم چوب میارم
لی نا: نه ما خودمون میریم
داشتیم چوب جمع میکردیم
لی نا:شماها برین من چند تای چوب دیگه جمع کنم میام
کارمند:خانم اگه ما بریم و شما رو تنها بزاریم رئیس مارو میکشه
لی نا:گفتم که نیازی نیشت شماها بمونید خودم میام
کارمند:باشه خانوم
داشتم چوب جمع میکردم خواستم برگردم
که احساس کردم یه چیزی رو گردنمه تا خواستم بگیرمش بندازمش انور که شونمو نیش زد
لی نا:اااااااخخخخ
افتادم روی زمین یه مار بود چشمام سیاهی رفت
لی نا:لو هان...لو..ها.
لو هان:این صدای یان نبود جیغ کشید
شماها چرا اینجایید پس یان کجاست
کارمند:خانوم مارو فرستادن ولی گفتن خودشون تنها برمیگردن
لو هان:گندش بزنن مگه من نگفتم از کنارش جم نخورید کجاها رفتین باهاش منم ببرید آنجا
لو هان:لییییی نااااا کجااااایی
کارمندا:خانوووووممممم
لو هان:لی نا آخه کجایی
رفتم جلوتر که دیدم روی زمین افتاده
لو هان:لییی ناااا بلند شو لی نا
سری بلندش کردم بردمش توی چادرم که دیدم شونش جای دندون مار هست
سریع لباسشو از تنش در آوردم
زهرشو مکیدم در آوردم
پتو رو کشیدم روش یادم اومد لی نا وسط هر دو سی.نش یه پروانه قرمز خالکوبی بود
لباسشو دادم بالا واقعا باورم نمیشد
اون پروانه نبود
رمان شوهر عوضی من
پارت سی و چهار
توی چشماش نگاه کردم و از کنارش رد شدم دستمو گرفت
لو هان:معذرت میخوام
دستشو ول کردم رفتم پیش بچه هام همینجوری
قدم میزدیم و از منظره لذت میبردیم
کارمندا: وای خدایا ما دیگه خسته شدیم دیگه داره شب میشه بیاین همینجا چادر بزنیم
لو هان: باشه همینجا چادر بزنیم
لی نا: چند تا از شماها بیاین بریم چوب بیاریم لو هان:شماها بشینین من میرم چوب میارم
لی نا: نه ما خودمون میریم
داشتیم چوب جمع میکردیم
لی نا:شماها برین من چند تای چوب دیگه جمع کنم میام
کارمند:خانم اگه ما بریم و شما رو تنها بزاریم رئیس مارو میکشه
لی نا:گفتم که نیازی نیشت شماها بمونید خودم میام
کارمند:باشه خانوم
داشتم چوب جمع میکردم خواستم برگردم
که احساس کردم یه چیزی رو گردنمه تا خواستم بگیرمش بندازمش انور که شونمو نیش زد
لی نا:اااااااخخخخ
افتادم روی زمین یه مار بود چشمام سیاهی رفت
لی نا:لو هان...لو..ها.
لو هان:این صدای یان نبود جیغ کشید
شماها چرا اینجایید پس یان کجاست
کارمند:خانوم مارو فرستادن ولی گفتن خودشون تنها برمیگردن
لو هان:گندش بزنن مگه من نگفتم از کنارش جم نخورید کجاها رفتین باهاش منم ببرید آنجا
لو هان:لییییی نااااا کجااااایی
کارمندا:خانوووووممممم
لو هان:لی نا آخه کجایی
رفتم جلوتر که دیدم روی زمین افتاده
لو هان:لییی ناااا بلند شو لی نا
سری بلندش کردم بردمش توی چادرم که دیدم شونش جای دندون مار هست
سریع لباسشو از تنش در آوردم
زهرشو مکیدم در آوردم
پتو رو کشیدم روش یادم اومد لی نا وسط هر دو سی.نش یه پروانه قرمز خالکوبی بود
لباسشو دادم بالا واقعا باورم نمیشد
اون پروانه نبود
۳.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.