عشق یک مافیا ✨✨
عشق یک مافیا ✨✨
پارت2 👑👑
سوار شدیم و به سمت جشن رفتیم بهد 30 مین رسیدیم.
وارد شدیم
وقتی وارد شدیم نگاه های خیره خیلی هارو رو خودم حس کردم ولی اهمیتی ندارم و بیشتر به بابا چسبیدم
با بابا رفتیم سمت دوستاش بابای بورام هم بود و وقتی دقت کردم بورام هم دیدم بورام هم مثل من باید پیش باباش میموند
داشتیم حرف میزدیم که یک دفعه صدای موزیک قط شد و همه بلند شدم از بابا پرسیدم چی شده گفت بلخره پارک جیمین اومد با حرف بابا یکم جا خودم ولی نشون ندادم بورام اومد نزدیکم تا با هم باشیم بابا گفت بریم سمتش باشه ای گفتم دوش به دوش بابا راه افتادم
به سمت اقای پارک رفتیم فکر میکردم یه مرد پیر و اصلا اینجوری نبود یه پسر حدودا 28 ساله خیلی جذاب و خوشتیپ بود وای این اولین پسری بود که اینجوری راجبش حرف میزدم رفتیم سمتش بابا رو شناخت رو به من کرده و بابا منو معرفی کرد با هاش سلام کردم.......
جیمین.. وقتی وارد شدم همه برام بلند شدن و کمکم برای خوشامد به سمتم اومدن
که دیدم اقای لی همراه یه دختر خیلی خوشگل به سمتم میان چی من الان درباره یه دختر اینجوری گفتم ولی باید داخل خود مغرورم بمونم اومدن پیشم و سلام کردن اقای لی یکی از بهترین افرادی بود که میشد بهش اعتماد کرد
و اون دختر هم انگار دخترش هارام بود هارام اسمش هم مثل خودش قشنگ بود باهام سلام کرد جوابش و دادم
به اطراف نگاه کردم ولی دقت کردم دیدم بعضی از مرد ها به جایی خیره شدن خط نگاهشون و گرفتم دیدم به هارام خیره شدن نمیدونم و لی عصبی شدم اقای لی به سمت میزشون اشاره کرد رفتیم نشستیم
داشتیم صحبت میکردیم ولی من خیره هارام بودم
که یدفعه اهنگی برای رقص دو نفره گزاشتن خیلی دوست داشتم با هارام برقصم برای همین بهش در خواست دادم اول قبول نکرد ولی بعد به اسرار باباش اومد رفتیم رو صحنه خیلی ها تعجب کردن چون من خیلی مغرور و سرد بودم و با هیچ دختری نمی رقصیدم ولی فقط افرادی که من و دیده بودن و میشناختم تعجب کردن شروع کردیم به رقص..............
پایان پارت🖤🖤
نویسنده:بلکنری
پارت2 👑👑
سوار شدیم و به سمت جشن رفتیم بهد 30 مین رسیدیم.
وارد شدیم
وقتی وارد شدیم نگاه های خیره خیلی هارو رو خودم حس کردم ولی اهمیتی ندارم و بیشتر به بابا چسبیدم
با بابا رفتیم سمت دوستاش بابای بورام هم بود و وقتی دقت کردم بورام هم دیدم بورام هم مثل من باید پیش باباش میموند
داشتیم حرف میزدیم که یک دفعه صدای موزیک قط شد و همه بلند شدم از بابا پرسیدم چی شده گفت بلخره پارک جیمین اومد با حرف بابا یکم جا خودم ولی نشون ندادم بورام اومد نزدیکم تا با هم باشیم بابا گفت بریم سمتش باشه ای گفتم دوش به دوش بابا راه افتادم
به سمت اقای پارک رفتیم فکر میکردم یه مرد پیر و اصلا اینجوری نبود یه پسر حدودا 28 ساله خیلی جذاب و خوشتیپ بود وای این اولین پسری بود که اینجوری راجبش حرف میزدم رفتیم سمتش بابا رو شناخت رو به من کرده و بابا منو معرفی کرد با هاش سلام کردم.......
جیمین.. وقتی وارد شدم همه برام بلند شدن و کمکم برای خوشامد به سمتم اومدن
که دیدم اقای لی همراه یه دختر خیلی خوشگل به سمتم میان چی من الان درباره یه دختر اینجوری گفتم ولی باید داخل خود مغرورم بمونم اومدن پیشم و سلام کردن اقای لی یکی از بهترین افرادی بود که میشد بهش اعتماد کرد
و اون دختر هم انگار دخترش هارام بود هارام اسمش هم مثل خودش قشنگ بود باهام سلام کرد جوابش و دادم
به اطراف نگاه کردم ولی دقت کردم دیدم بعضی از مرد ها به جایی خیره شدن خط نگاهشون و گرفتم دیدم به هارام خیره شدن نمیدونم و لی عصبی شدم اقای لی به سمت میزشون اشاره کرد رفتیم نشستیم
داشتیم صحبت میکردیم ولی من خیره هارام بودم
که یدفعه اهنگی برای رقص دو نفره گزاشتن خیلی دوست داشتم با هارام برقصم برای همین بهش در خواست دادم اول قبول نکرد ولی بعد به اسرار باباش اومد رفتیم رو صحنه خیلی ها تعجب کردن چون من خیلی مغرور و سرد بودم و با هیچ دختری نمی رقصیدم ولی فقط افرادی که من و دیده بودن و میشناختم تعجب کردن شروع کردیم به رقص..............
پایان پارت🖤🖤
نویسنده:بلکنری
۲.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.