&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_¹⁰
ا. ت: یه مرد با مامانم دعوا کرد مامانم ب ای محافظت از منو خواهر کوچیکم با ضربه ی محکم سنگ توی سرش مرد(گریش شدت گرفت)
اجوما: متاسفم
ا.ت: اون مَرده مامانمو کشت و فرار کرد... هق... هق
اجوما: بیا بغلت کنم
اجوما کمک ا.ت کرد بلند شه و بعد بغلش کرد
ا.ت: الانم که بابام منو داده دست این خانواده
اجوما: بیا سرمتو در بیارم
ا.ت: باش
اجوما همینجوری که داشت سرم رو در میاورد گفت: من میدونم چرا تورو از بابات خواستن
ا.ت: چ.. چرا
اجوما: ارباب بزرگ یعنی بابای جیمین یه روز تورو داخل بار دید و از تو خوشش اومد ارباب بزرگ مرد خیلی مهربونیه و با بابات دوسته ولی امسال برای بازی رقیب شدن ولی بازم دوستای خوبی هستن ارباب بزرگ اصمیم گرفت تورو به عقد جیمین در بیاره
ا.ت: م.. من نمیخوام زن جیمین باشم
اجوما: این دیگه بستگی به تصمیم ارباب بزرگ داره.. من برم دیگه تو هم استراحت کن... برات ناهار بیارم؟
ا.ت: نه گرسنه نیستم
اجوما: باش
«شب سر سفره ی شام»
ادامه دارد........
ببخشید اگه این پارت خیلی کم بود ساعت یک شب چند پارت دیگه میزارم🙂
&( مثل دیوانه ها )&
part_¹⁰
ا. ت: یه مرد با مامانم دعوا کرد مامانم ب ای محافظت از منو خواهر کوچیکم با ضربه ی محکم سنگ توی سرش مرد(گریش شدت گرفت)
اجوما: متاسفم
ا.ت: اون مَرده مامانمو کشت و فرار کرد... هق... هق
اجوما: بیا بغلت کنم
اجوما کمک ا.ت کرد بلند شه و بعد بغلش کرد
ا.ت: الانم که بابام منو داده دست این خانواده
اجوما: بیا سرمتو در بیارم
ا.ت: باش
اجوما همینجوری که داشت سرم رو در میاورد گفت: من میدونم چرا تورو از بابات خواستن
ا.ت: چ.. چرا
اجوما: ارباب بزرگ یعنی بابای جیمین یه روز تورو داخل بار دید و از تو خوشش اومد ارباب بزرگ مرد خیلی مهربونیه و با بابات دوسته ولی امسال برای بازی رقیب شدن ولی بازم دوستای خوبی هستن ارباب بزرگ اصمیم گرفت تورو به عقد جیمین در بیاره
ا.ت: م.. من نمیخوام زن جیمین باشم
اجوما: این دیگه بستگی به تصمیم ارباب بزرگ داره.. من برم دیگه تو هم استراحت کن... برات ناهار بیارم؟
ا.ت: نه گرسنه نیستم
اجوما: باش
«شب سر سفره ی شام»
ادامه دارد........
ببخشید اگه این پارت خیلی کم بود ساعت یک شب چند پارت دیگه میزارم🙂
۱۱.۲k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.