فیک کوک ( جدایی ناپذیر) ادامه پارت ۴۴
برگشت سمتم و گفت : چی داری میگی ا/ت؟
گفتم : خیلی دوسش داشتی نه..من خودم دیشب با چشمای خودم دیدم بغلش کردی و بوسیدیش...
گفت : ا/ت چرت نگو
گفتم : چرت نیست واقعیته..دوسش داری..
اینو گفتم رفتم بیرون از شرکت چقدر دردناک بود
رفتم خونه..خواهرم اومد کنارم و گفت : ا/ت بازم گریه کردی
گفتم : آنی میشه باهات حرف بزنم گفت : البته آبجی جونم
رفتیم نشستیم باهاش حرف زدم ماجرای دیشب رو بهش گفتم و اینکه امروز چیشد
که آنی گفت : ا/ت جونگ کوک عاشقته درسته که تو دیشب اون صحنه ها رو دیدی اما از کجا معلوم تسا خودش از عمد نکرده
درست میگفت زود قضاوت کردمش
گفتم : الان چیکار کنم.. باید ازش معذرت خواهی کنم
آنی گفت: آره بهش زنگ بزن
بهش زنگ زدم اما جواب نمیداد
گفتم : بهتره برم پیشش
گفت : آره..منم باهات بیام ؟ گفتم : نه..تنها باشیم بهتره
رفتم خونه جونگ کوک رفتم که داخل خونه ماشینه کوک نبود رفتم داخل طبقه پایین که نبود رفتم طبقه بالا تو اتاقش...اما هیچی جز تختش و کمد هاش نمونده بود... یعنی چی؟
کمدش رو باز کردم لباساش نبودن بدو بدو رفتم کشو ها رو گشتم هیچی نبود رفتم اون یکی اتاقا رو دیدم هیچی نبود...
یعنی چی دستام رو کردم تو موهام...نه امکان نداره...اون گفت منو تنها نمیزاره..اگه بره منم با خودش میبره
بلند داد زدم و گفتم : نه.. امکان نداره
گوشیم رو درآوردم و دوباره بهش زنگ زدم... خاموش بود
از زبان جونگ کوک
موندم تو کره بی فایده بود...همه چیز رو از دست دادم..تنها دلیل موندم تو همچین جایی ا/ت بود..که اونم دیگه واسم تموم شد...من تنهاش گذاشتم...به حرفایی که بهش زدم داشتم فکر میکردم بغضم شکست اشکام میریختن..ترکش کردم...همه چیز رو فراموش میکنم...تموم شد
اشکام رو پاک کردم و به راهم ادامه دادم ( رانندگی میکنه )
گفتم : خیلی دوسش داشتی نه..من خودم دیشب با چشمای خودم دیدم بغلش کردی و بوسیدیش...
گفت : ا/ت چرت نگو
گفتم : چرت نیست واقعیته..دوسش داری..
اینو گفتم رفتم بیرون از شرکت چقدر دردناک بود
رفتم خونه..خواهرم اومد کنارم و گفت : ا/ت بازم گریه کردی
گفتم : آنی میشه باهات حرف بزنم گفت : البته آبجی جونم
رفتیم نشستیم باهاش حرف زدم ماجرای دیشب رو بهش گفتم و اینکه امروز چیشد
که آنی گفت : ا/ت جونگ کوک عاشقته درسته که تو دیشب اون صحنه ها رو دیدی اما از کجا معلوم تسا خودش از عمد نکرده
درست میگفت زود قضاوت کردمش
گفتم : الان چیکار کنم.. باید ازش معذرت خواهی کنم
آنی گفت: آره بهش زنگ بزن
بهش زنگ زدم اما جواب نمیداد
گفتم : بهتره برم پیشش
گفت : آره..منم باهات بیام ؟ گفتم : نه..تنها باشیم بهتره
رفتم خونه جونگ کوک رفتم که داخل خونه ماشینه کوک نبود رفتم داخل طبقه پایین که نبود رفتم طبقه بالا تو اتاقش...اما هیچی جز تختش و کمد هاش نمونده بود... یعنی چی؟
کمدش رو باز کردم لباساش نبودن بدو بدو رفتم کشو ها رو گشتم هیچی نبود رفتم اون یکی اتاقا رو دیدم هیچی نبود...
یعنی چی دستام رو کردم تو موهام...نه امکان نداره...اون گفت منو تنها نمیزاره..اگه بره منم با خودش میبره
بلند داد زدم و گفتم : نه.. امکان نداره
گوشیم رو درآوردم و دوباره بهش زنگ زدم... خاموش بود
از زبان جونگ کوک
موندم تو کره بی فایده بود...همه چیز رو از دست دادم..تنها دلیل موندم تو همچین جایی ا/ت بود..که اونم دیگه واسم تموم شد...من تنهاش گذاشتم...به حرفایی که بهش زدم داشتم فکر میکردم بغضم شکست اشکام میریختن..ترکش کردم...همه چیز رو فراموش میکنم...تموم شد
اشکام رو پاک کردم و به راهم ادامه دادم ( رانندگی میکنه )
۱۳۲.۷k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.