دوست پسر فیک من:)《P16》
ویو فلیکس
صبح با زنگ گوشی بیدار شدم اصلا حوصله مدرسه را نداشتم ولی برا اینکه مطمعن بشم حال ثورا خوبه باید برم رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و صبحونه که خوردم از خونه زدم بیرون وقتی رسیدم مدرسه رفتم سمت کلاس نیمکت من و ثورآ خالی بود رفتم نشستم به امید اینکه ثورآ بیاد ولی نیومد!بیشتر نگرانش شدم رفتم سمت بورآ
♡اوم سلام بورآ...
بورآ:حتا جرعت نکن از ثورآ ازم سوال بپرسی
بورآ خواست بره که فلیکس دستشو گرفت
♡خواهش میکنم بگو از دیروز دارم دیونه میشم!
بورآ:اها پس دیروز تو نبودی که ثورآ رو به گریه انداختی ها؟
♡بهم بگو اون چرا نیومده؟
بورآ:نمیدونم دستمو ول کن
فلیکس با عصبانیت دست بورا رو ول کرد و نشت نیمکت دو دستشو گذاشت سرش که معلم امد...
ویو ثورآ
چشامو با زنگ گوشیم باز کردم ساعتو نگاه کردم ۱۲ ظهر بود گوشیو برداشتم مامانم بود
*الو عشقم چطوری خوبی؟
با صدای مامانم گریم گرفت:مامان میشه بیای پیشم دلم برات تنگ شده هیق
*فداتشم دخترم گریه نکن چشم سه روز دیگه پیشتم ثانا و نینی هاشو هم میارم
لبخندی زدم رو تخت نشستم و گفتم:اهوم خوبه
*باشه دیگه قطع میکنم مراقب خودت باش
☆باشه مامان خدافظ
گوشیو قطع کردم و پرت کردم اونور تخت پاشدم رفتم صبحونه خوردم خیلی حس خوبیه مدرسه نری ها!
بعد صبحونه رفتم در کمدو باز کردم و لباسی پوشیدم موهامو دم اسبی بستم و رفتم بیرون هدفنمو گوشم گذاشتم و تا آخر صداشو زیاد کردم همینجوری توی خیابونا مثل ولگرد میگشتم که یهو یکی دستمو از پشت گرفت فک کردم مزاحمه برگشتم بزنمش که دیدم فلیکسه...
ویو فلیکس
بعد تموم شدن مدرسه زود سوار ماشینم شدم دیروز زیاده روی کرده بودم پس باید درستش کنم... رفتم سمت خونه ثورآ که دیدم ثورآ از خونه درامد هدفون گوشش گذاشت و شروع کرد به قدم زدن از ماشین پیاده شدم و پشتش منم قدم زدم همه چی آروم بود تا وقتی که دستشو بالا آورد و قطره اشکی که از چشمش میومد رو پاک کرد دیگه نتوستم تحمل کنم رفتم جلو و دستشو گرفتم که برگشت سمتم...
پارت بعدی رو بعد از ظهر میذارم:)
صبح با زنگ گوشی بیدار شدم اصلا حوصله مدرسه را نداشتم ولی برا اینکه مطمعن بشم حال ثورا خوبه باید برم رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و صبحونه که خوردم از خونه زدم بیرون وقتی رسیدم مدرسه رفتم سمت کلاس نیمکت من و ثورآ خالی بود رفتم نشستم به امید اینکه ثورآ بیاد ولی نیومد!بیشتر نگرانش شدم رفتم سمت بورآ
♡اوم سلام بورآ...
بورآ:حتا جرعت نکن از ثورآ ازم سوال بپرسی
بورآ خواست بره که فلیکس دستشو گرفت
♡خواهش میکنم بگو از دیروز دارم دیونه میشم!
بورآ:اها پس دیروز تو نبودی که ثورآ رو به گریه انداختی ها؟
♡بهم بگو اون چرا نیومده؟
بورآ:نمیدونم دستمو ول کن
فلیکس با عصبانیت دست بورا رو ول کرد و نشت نیمکت دو دستشو گذاشت سرش که معلم امد...
ویو ثورآ
چشامو با زنگ گوشیم باز کردم ساعتو نگاه کردم ۱۲ ظهر بود گوشیو برداشتم مامانم بود
*الو عشقم چطوری خوبی؟
با صدای مامانم گریم گرفت:مامان میشه بیای پیشم دلم برات تنگ شده هیق
*فداتشم دخترم گریه نکن چشم سه روز دیگه پیشتم ثانا و نینی هاشو هم میارم
لبخندی زدم رو تخت نشستم و گفتم:اهوم خوبه
*باشه دیگه قطع میکنم مراقب خودت باش
☆باشه مامان خدافظ
گوشیو قطع کردم و پرت کردم اونور تخت پاشدم رفتم صبحونه خوردم خیلی حس خوبیه مدرسه نری ها!
بعد صبحونه رفتم در کمدو باز کردم و لباسی پوشیدم موهامو دم اسبی بستم و رفتم بیرون هدفنمو گوشم گذاشتم و تا آخر صداشو زیاد کردم همینجوری توی خیابونا مثل ولگرد میگشتم که یهو یکی دستمو از پشت گرفت فک کردم مزاحمه برگشتم بزنمش که دیدم فلیکسه...
ویو فلیکس
بعد تموم شدن مدرسه زود سوار ماشینم شدم دیروز زیاده روی کرده بودم پس باید درستش کنم... رفتم سمت خونه ثورآ که دیدم ثورآ از خونه درامد هدفون گوشش گذاشت و شروع کرد به قدم زدن از ماشین پیاده شدم و پشتش منم قدم زدم همه چی آروم بود تا وقتی که دستشو بالا آورد و قطره اشکی که از چشمش میومد رو پاک کرد دیگه نتوستم تحمل کنم رفتم جلو و دستشو گرفتم که برگشت سمتم...
پارت بعدی رو بعد از ظهر میذارم:)
۶.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.