پارت ۱
پارت ۱
زمان : ۰۵ : ۵
مکان : قبرستان
__از زبان سوم شخص__
دخترکی با موهای بلند سفید که در انتهای انها سیاه بود به قبر جلویش با چهره ای خنثی نگاه میکرد
اون مادرش بود . تاکامینی هیرا
دخترک نمیدونست که باید چه احساسی داشته باشد. نارحت ؟ عصبی ؟ نگران ؟ یا شاید خوشحال ؟!
و همین موضوع دخترک را میترساند
دختر بعد از مدتی از خیره شدن به قبر ساعت خود را چک کرد
باید میرفت وگرنه به پروازش نمیرسید
او در همین فکر بود که متوجه ی هجوم چیزی گرم از چشمان خاکستری اش که به پایین میرفت ، شد
اون اشک بود ! اما نه یک اشک
قطرات ان به طور مداوم از چشمانش میریخت
درسته که او خاطره ی چندان خوبی از مادرش نداشت ولی بازم ان زن مادرش بود نه یک غریبه
میشه گفت اگر مادرش نبود مدت ها قبل عقل خود را از دشت میداد
** کمی بعد **
زمان : ۲۰ : ۵ عصر
مکان : نمیگم 😜 (فعلا)
دخترک امده بود تا با دوستانش وداع کند چون تا مدت ها های طولانی در توکیو خواهد بود و قرار نیست دوستانش را ببیند
اون کاملا یقین داشت که دلش برای انها تنگ خواهد شد . اوه بزارید اصلاح کنم . بیشتر دلش برای انها تنگ خواهد شد
دخترک نگاهی به سنگ های قبر گرد و اهی کشید همه ی انها اگر زنده بودند همسن خودش میبودند ولی حالا چی
دو سال از مرگشون گذشته
** و باز هم مدتی بعد **
زمان : ۲۰ : ۶ عصر
مکان : خانه اش
دخترک برای اخرین بار امده بود تا خانه اش را بر انداز کند
صادقانه بگویم خانه که چه عرض کنم ویلای انها هیچ شباهتی به محل زندگی دو نفر نداشت
همه جا را بوی خون خشک شه گرفته بود و تمام شیشه ها شکسته بود
درسته علت مرگ مادر او قتل بود اما نه هر قتلی شکم مادر او پاره شده بود و دل و روده اش توی حیاط پخش شده بود
قاتل انگشتانش را بریده و به درون حوض انداخته بود و همینطور سر جدا شده ی مقتول روی لوستر پیدا شده بود در حالی که موهای ان کنده شده بود گرچه هیچ اثری از مو ها پیدا نشده بود و بقیه جسد هم توی روغن سرخ شده بود
(چی بگم به خدا تا جایی که تونستم براتون سانسور کردم وگرنه پیش نویسم فجیع تر بود)
دختر بعد از مدتی خواست از همان سوراخی که امده بود خارج شود که به گربه های خود ، اسکل ، منگل ، کصخل ، اونگل برخورد
دختر لبخندی کمیاب زد که اصلا با صورت خشک و سردش همخونی نداشت و دستی بر روی خز گربه های سیاهش که چشمانی یاقوتی داشتند کشید
گربه ها از راحتی خر خری کردند و دخترک زمزمه کرد
_دلم براتون تنگ میشه
سپس خواست به راه خود ادامه بدهد که گربه ها شروع به بلند میو میو کردند
شاید در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که گربه ها در حال التماس هستند ولی اینطور نیست گربه ها نقشه ای شوم داشتند
انها شروع کرده بودند به سر و صدا تا دختر را لو بدهند
#گوجو
#ماکی
#جوجوتسو_کایسن
#فن_فیک
زمان : ۰۵ : ۵
مکان : قبرستان
__از زبان سوم شخص__
دخترکی با موهای بلند سفید که در انتهای انها سیاه بود به قبر جلویش با چهره ای خنثی نگاه میکرد
اون مادرش بود . تاکامینی هیرا
دخترک نمیدونست که باید چه احساسی داشته باشد. نارحت ؟ عصبی ؟ نگران ؟ یا شاید خوشحال ؟!
و همین موضوع دخترک را میترساند
دختر بعد از مدتی از خیره شدن به قبر ساعت خود را چک کرد
باید میرفت وگرنه به پروازش نمیرسید
او در همین فکر بود که متوجه ی هجوم چیزی گرم از چشمان خاکستری اش که به پایین میرفت ، شد
اون اشک بود ! اما نه یک اشک
قطرات ان به طور مداوم از چشمانش میریخت
درسته که او خاطره ی چندان خوبی از مادرش نداشت ولی بازم ان زن مادرش بود نه یک غریبه
میشه گفت اگر مادرش نبود مدت ها قبل عقل خود را از دشت میداد
** کمی بعد **
زمان : ۲۰ : ۵ عصر
مکان : نمیگم 😜 (فعلا)
دخترک امده بود تا با دوستانش وداع کند چون تا مدت ها های طولانی در توکیو خواهد بود و قرار نیست دوستانش را ببیند
اون کاملا یقین داشت که دلش برای انها تنگ خواهد شد . اوه بزارید اصلاح کنم . بیشتر دلش برای انها تنگ خواهد شد
دخترک نگاهی به سنگ های قبر گرد و اهی کشید همه ی انها اگر زنده بودند همسن خودش میبودند ولی حالا چی
دو سال از مرگشون گذشته
** و باز هم مدتی بعد **
زمان : ۲۰ : ۶ عصر
مکان : خانه اش
دخترک برای اخرین بار امده بود تا خانه اش را بر انداز کند
صادقانه بگویم خانه که چه عرض کنم ویلای انها هیچ شباهتی به محل زندگی دو نفر نداشت
همه جا را بوی خون خشک شه گرفته بود و تمام شیشه ها شکسته بود
درسته علت مرگ مادر او قتل بود اما نه هر قتلی شکم مادر او پاره شده بود و دل و روده اش توی حیاط پخش شده بود
قاتل انگشتانش را بریده و به درون حوض انداخته بود و همینطور سر جدا شده ی مقتول روی لوستر پیدا شده بود در حالی که موهای ان کنده شده بود گرچه هیچ اثری از مو ها پیدا نشده بود و بقیه جسد هم توی روغن سرخ شده بود
(چی بگم به خدا تا جایی که تونستم براتون سانسور کردم وگرنه پیش نویسم فجیع تر بود)
دختر بعد از مدتی خواست از همان سوراخی که امده بود خارج شود که به گربه های خود ، اسکل ، منگل ، کصخل ، اونگل برخورد
دختر لبخندی کمیاب زد که اصلا با صورت خشک و سردش همخونی نداشت و دستی بر روی خز گربه های سیاهش که چشمانی یاقوتی داشتند کشید
گربه ها از راحتی خر خری کردند و دخترک زمزمه کرد
_دلم براتون تنگ میشه
سپس خواست به راه خود ادامه بدهد که گربه ها شروع به بلند میو میو کردند
شاید در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که گربه ها در حال التماس هستند ولی اینطور نیست گربه ها نقشه ای شوم داشتند
انها شروع کرده بودند به سر و صدا تا دختر را لو بدهند
#گوجو
#ماکی
#جوجوتسو_کایسن
#فن_فیک
۳.۴k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.