( part 11)
با تهیونگ داشتیم راه میرفتیم که یه موتوری با سرعت اومد سمتم ، تهیونگ دستمو گرفت و کشید سمت خودش، رفتم تو بغلش ، نمیدونم چرا قلبم تند میزد
تهیونگ : چرا هواست نیس نزدیک بود بزنه بهت
استلا : معذرت میخوام
ویو تهیونگ
برای اینکه مواظبش باشم دستشو توی کل مسیر گرفته بودم ، حس خیلی خوبی داشتم ، رسیدیم به بستنی فروشی ، رفتم و دوتا بستنی گرفتم .
ویو استلا
داشتم بستنی میخوردم که دیدم تهیونگ داره بهم میخنده ، با تعجب بهش نگا کردم
استلا : به چی میخندی
تهیونگ : ( بینی استلا بستنی شده بود خیلی کیوت بود ، گوشیمو در آوردم و یه سلفی گرفتم )
استلا : خیلی نامردی( با خنده)
تهیونگ : (از تو جیبم دستمال دادم بهش )
( پرش زمانی به بعد خوردن بستنی)
ویو استلا
سوار ماشین شدیم تا برگردیم . تهیونگ موزیک گذاشت.
استلا : افسرده ایی چیزی هستی از اینا گوش میدی؟
تهیونگ : خیلیم خوبن
استلا : اصلا خوب نیستن
تهیونگ : ( اهنگو قطع کردم) باشه خودم میخونم برات.
تهیونگ شروع کرد به خوندن ، صداش مثل فرشته ها بود ، همینطوری بهش زل زده بودم ، یاد دوران کودکیم که پدر و مادرم زنده بودن افتادم و اشکم در اومد.
ویو تهیونگ
داشتم آهنگ میخوندم که متوجه شدم استلا داره گریه میکنه ، دستمو بردم سمت صورتش و اشکاشو پاک کردم.
تهیونگ : ببخشید اگه حالت بد شد
استلا : نه مشکلی نیس ، بهم نگفته بودی صدات مثل فرشته هاست.
تهیونگ : اخه خودمم شبیه فرشته هام( با اعتماد بنفس)
استلا : اووو چه از خود راضی
جفتمون داشتیم به حرف تهیونگ میخندیدیم.
( پرش زمانی به موقعی که جونگکوک اومد دنبالشون)
ویو جونگکوک
بعد انجام کار های باند لباسی که سفارش داده بودم و پوشیدم و رفتم دنبالشون. بعد چند مین رسیدم . تو ماشین نشسته بودم تا بیان سوار شن ، وقتی اومدن چشمم به استلا افتاد که چقد بی نظیر شده بود. سوار شدن بهم سلام کردیم و مشغول صحبت بودیم . بعد ده مین رسیدیم.( چون جونگکوک زیادی تند رانندگی میکنه)
ویو استلا
از سرعتی که جونگکوک رانندگی میکرد حالت تهوع گرفتم. از ماشین پیاده شدیم . جونگکوک بهم با اخم نگاه کرد
جونگکوک : فکر نمیکنی لباست یکم زیادی…..هیچی ولش کن( با اخم)
رفتیم داخل ، بوی ال//کل و سیگار حالمو بد کرد ، جونگکوک گف بریم روی اون میز بشینیم. تهیونگ رفت تا ال//کل سفارش بده.
جونگکوک: از کنار من تکون نمیخوری……
________________________
بچها ببخشید نبودم ، شب براتون کلی پارت میزارم
تهیونگ : چرا هواست نیس نزدیک بود بزنه بهت
استلا : معذرت میخوام
ویو تهیونگ
برای اینکه مواظبش باشم دستشو توی کل مسیر گرفته بودم ، حس خیلی خوبی داشتم ، رسیدیم به بستنی فروشی ، رفتم و دوتا بستنی گرفتم .
ویو استلا
داشتم بستنی میخوردم که دیدم تهیونگ داره بهم میخنده ، با تعجب بهش نگا کردم
استلا : به چی میخندی
تهیونگ : ( بینی استلا بستنی شده بود خیلی کیوت بود ، گوشیمو در آوردم و یه سلفی گرفتم )
استلا : خیلی نامردی( با خنده)
تهیونگ : (از تو جیبم دستمال دادم بهش )
( پرش زمانی به بعد خوردن بستنی)
ویو استلا
سوار ماشین شدیم تا برگردیم . تهیونگ موزیک گذاشت.
استلا : افسرده ایی چیزی هستی از اینا گوش میدی؟
تهیونگ : خیلیم خوبن
استلا : اصلا خوب نیستن
تهیونگ : ( اهنگو قطع کردم) باشه خودم میخونم برات.
تهیونگ شروع کرد به خوندن ، صداش مثل فرشته ها بود ، همینطوری بهش زل زده بودم ، یاد دوران کودکیم که پدر و مادرم زنده بودن افتادم و اشکم در اومد.
ویو تهیونگ
داشتم آهنگ میخوندم که متوجه شدم استلا داره گریه میکنه ، دستمو بردم سمت صورتش و اشکاشو پاک کردم.
تهیونگ : ببخشید اگه حالت بد شد
استلا : نه مشکلی نیس ، بهم نگفته بودی صدات مثل فرشته هاست.
تهیونگ : اخه خودمم شبیه فرشته هام( با اعتماد بنفس)
استلا : اووو چه از خود راضی
جفتمون داشتیم به حرف تهیونگ میخندیدیم.
( پرش زمانی به موقعی که جونگکوک اومد دنبالشون)
ویو جونگکوک
بعد انجام کار های باند لباسی که سفارش داده بودم و پوشیدم و رفتم دنبالشون. بعد چند مین رسیدم . تو ماشین نشسته بودم تا بیان سوار شن ، وقتی اومدن چشمم به استلا افتاد که چقد بی نظیر شده بود. سوار شدن بهم سلام کردیم و مشغول صحبت بودیم . بعد ده مین رسیدیم.( چون جونگکوک زیادی تند رانندگی میکنه)
ویو استلا
از سرعتی که جونگکوک رانندگی میکرد حالت تهوع گرفتم. از ماشین پیاده شدیم . جونگکوک بهم با اخم نگاه کرد
جونگکوک : فکر نمیکنی لباست یکم زیادی…..هیچی ولش کن( با اخم)
رفتیم داخل ، بوی ال//کل و سیگار حالمو بد کرد ، جونگکوک گف بریم روی اون میز بشینیم. تهیونگ رفت تا ال//کل سفارش بده.
جونگکوک: از کنار من تکون نمیخوری……
________________________
بچها ببخشید نبودم ، شب براتون کلی پارت میزارم
۷.۴k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.