پارت ۱۸
پارت ۱۸
اون روز تهیونگ دوباره به دیدنم اومد تا و منو تا تيمارستان برسونه و یکم باهم حرف بزنیم
جلوی در تيمارستان ماشینشو پارک کرد و نگاهی بهم کرد
× می خوای منتظرت بمونم
+ نه عزیزم همینچوریش هم از کارات جا موندی
رفتن سمتش و بوسه ای یا گونش زدم
نمی دونم چرا نمیتونم لب هاشو لمس کنم
× از پسش بر میای
+ اگر تو نباشی از پسش بر نمیام
× برو دیرتر میشه
+ممنونم
از ماشین پیاده شدمو رفتم
تو راه رو بودم جلوی در اتاق وایساده و نفس عمیقی کشیدم و تقه ای به در وارد شدم
کوک که در حالت قدم زدن توی اتاق بود وایساد و بهم نگاه کرد
+ سلام
ولی جوابی نداد و با چشم های حریص بهم خیره شد
+داری معذبم میکنی جناب کوک ؛ بیا بشین
کوک اومد و رو به روم رو صندلی نشست
- فک نمی کردم ببینمت
+ چرا نباید همدیگرو ببینیم باخره این یه رابطه بین بیمار و دکتره و قراره یه روزی تموم بشه دلیلی نیست که وسط راه کنار بکشم
کوک پوزخندی زد و به جلو خم شد
- آره دکتری که از نوازش های بیمارش خوشش میاد یا بهتر بگم دکتری که بیمارش رو میبوسه
+ اون یه اتقاق بود و قرار نیست تکرار شه
پوزخندی زد و یه نگاه گدرای بهم کرد
- اوه مطمئنی؟
+ البته بهتره برگردیم سر کارمون
پروند رو باز کردم
- رابطت با دوست پسرت چطوری دکتر ؟
توجهی به حرفش نکردم
+ بهتره داستانت رو از سر بگیریم از قربانی های بعدیت بگو
ولی اهمیتی نداد
- وقتی میبوسیش حس خوبی داری ؟
+ بیا از آخر شروع کنیم از یونا ...
نزاشت حرفم رو تموم کنم
- وقتی کنار منی به چشمام نگاه کن ، این آخرین تذکر بود ؛ سریه بعد تنبیه میشی
سعی کردم به چشماش نگاه نکنم ولی یاد تنبیه یونا اوفتادم و به چشماش نگاه کردم
- اوممم چیز می خوای بهم بگی ؟
دلم میخواست ازش سوال بپرسم مطمئن بودم اون جواب سولاتم رو میدونست
دلم میخواست از بپورسم چرا وقتی به چشماش نگاه میکنم انقدر بی دستو پا میشم
ولی مگه جرعتش رو داشتم ؟
به آرومی لب هامو باز کردم و سعی کردم موضوع رو عوض کنم
+ یونا بهم گفت یه پیغامی رو بهت برسونم
به آرومی نزدیکم شد انقدر نزدیک که نفس هاشو رو صورتم هس میکردم
- پیغامش چی بود ؟
+ اون گفت بهت بگم " یونا هنوز هم هست "
لبخندی زد و گونم رو نوازش کرد .......
اون روز تهیونگ دوباره به دیدنم اومد تا و منو تا تيمارستان برسونه و یکم باهم حرف بزنیم
جلوی در تيمارستان ماشینشو پارک کرد و نگاهی بهم کرد
× می خوای منتظرت بمونم
+ نه عزیزم همینچوریش هم از کارات جا موندی
رفتن سمتش و بوسه ای یا گونش زدم
نمی دونم چرا نمیتونم لب هاشو لمس کنم
× از پسش بر میای
+ اگر تو نباشی از پسش بر نمیام
× برو دیرتر میشه
+ممنونم
از ماشین پیاده شدمو رفتم
تو راه رو بودم جلوی در اتاق وایساده و نفس عمیقی کشیدم و تقه ای به در وارد شدم
کوک که در حالت قدم زدن توی اتاق بود وایساد و بهم نگاه کرد
+ سلام
ولی جوابی نداد و با چشم های حریص بهم خیره شد
+داری معذبم میکنی جناب کوک ؛ بیا بشین
کوک اومد و رو به روم رو صندلی نشست
- فک نمی کردم ببینمت
+ چرا نباید همدیگرو ببینیم باخره این یه رابطه بین بیمار و دکتره و قراره یه روزی تموم بشه دلیلی نیست که وسط راه کنار بکشم
کوک پوزخندی زد و به جلو خم شد
- آره دکتری که از نوازش های بیمارش خوشش میاد یا بهتر بگم دکتری که بیمارش رو میبوسه
+ اون یه اتقاق بود و قرار نیست تکرار شه
پوزخندی زد و یه نگاه گدرای بهم کرد
- اوه مطمئنی؟
+ البته بهتره برگردیم سر کارمون
پروند رو باز کردم
- رابطت با دوست پسرت چطوری دکتر ؟
توجهی به حرفش نکردم
+ بهتره داستانت رو از سر بگیریم از قربانی های بعدیت بگو
ولی اهمیتی نداد
- وقتی میبوسیش حس خوبی داری ؟
+ بیا از آخر شروع کنیم از یونا ...
نزاشت حرفم رو تموم کنم
- وقتی کنار منی به چشمام نگاه کن ، این آخرین تذکر بود ؛ سریه بعد تنبیه میشی
سعی کردم به چشماش نگاه نکنم ولی یاد تنبیه یونا اوفتادم و به چشماش نگاه کردم
- اوممم چیز می خوای بهم بگی ؟
دلم میخواست ازش سوال بپرسم مطمئن بودم اون جواب سولاتم رو میدونست
دلم میخواست از بپورسم چرا وقتی به چشماش نگاه میکنم انقدر بی دستو پا میشم
ولی مگه جرعتش رو داشتم ؟
به آرومی لب هامو باز کردم و سعی کردم موضوع رو عوض کنم
+ یونا بهم گفت یه پیغامی رو بهت برسونم
به آرومی نزدیکم شد انقدر نزدیک که نفس هاشو رو صورتم هس میکردم
- پیغامش چی بود ؟
+ اون گفت بهت بگم " یونا هنوز هم هست "
لبخندی زد و گونم رو نوازش کرد .......
۸.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.