❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_³¹❦
«پرش زمانی به یک ماه بعد»
جونگکوک ویو
یک ماهی از موقعی که اومدیم فران*سه گذشته من حس های عجیبی نسبت به ا.ت پیدا کردم حس میکنم عاشقش شدم چند باری امتحان کردم و مطمئن شدم عاشقشم صبح ا.ت و از داخل بغلم بیرون اوردم و رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم بیرون یه دست لباس برداشتم و پوشیدم موهامو با حوله خشک کردم چون ا.ت خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم دیشب سرش درد میکرد و بهم گفت که صبح نمیاد برای کارای باند از اتاق اومدم بیرون و رفتم توی اشپز خونه یه صبحونه سر پایی خوردم و رفتم ساخمون مربوط..... خوشبختانه باند ا.ت هم دوباره سر پا شد و تصمیم گرفتیم زودتر برگردیم برای فردا صبح بلیت گرفتم دو روز پیش هم فهمیدم ساختمون باند هیونجین اتیش گرفته و هیونجین مرده برای همین خیالم بابات این هم راحت شد ا.ت هم فهمید که کسی که پرونده هاشو دزدیده بود و دوربین گذاشته بود توی اتاق کارش هیونجین بوده... ۲ روز دیگه تولد ا.ته به دخترا و پسرا گفتم اونا هم فردا صبح برگردن کره ولی به ا.ت نگن میخوام برای ا.ت جشن تولد بگیرم
ا.ت ویو
صبح با نور خورشید توی چشمام بیدار شدم به ساعتم نگاه کردم ساعت ۱۲ ظهر بود بلند شدم مسواک زدم و رفتم حموم و بعد چند مبن اومدم اومدم بیرون یه دست لباس راحتی پوشیدم و موهامو خشک کردم بعدش رفتم داخل اشپز خونه یه غذای سبک برای خودم درست کردم خوردم بعدش تصمیم گرفتم فیلم ببینم که یهو یاد جونگکوک افتادم من چند روزیه که حس های عجیبی به جونگکوک پیدا کردم حس میکنم عاشقش شدم و مطمئنم که شدم تصمیم گرفتم بهش بگم ولی الان وقطش نیست و شروع کردم دیدن فیلم.....
❥part_³¹❦
«پرش زمانی به یک ماه بعد»
جونگکوک ویو
یک ماهی از موقعی که اومدیم فران*سه گذشته من حس های عجیبی نسبت به ا.ت پیدا کردم حس میکنم عاشقش شدم چند باری امتحان کردم و مطمئن شدم عاشقشم صبح ا.ت و از داخل بغلم بیرون اوردم و رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم بیرون یه دست لباس برداشتم و پوشیدم موهامو با حوله خشک کردم چون ا.ت خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم دیشب سرش درد میکرد و بهم گفت که صبح نمیاد برای کارای باند از اتاق اومدم بیرون و رفتم توی اشپز خونه یه صبحونه سر پایی خوردم و رفتم ساخمون مربوط..... خوشبختانه باند ا.ت هم دوباره سر پا شد و تصمیم گرفتیم زودتر برگردیم برای فردا صبح بلیت گرفتم دو روز پیش هم فهمیدم ساختمون باند هیونجین اتیش گرفته و هیونجین مرده برای همین خیالم بابات این هم راحت شد ا.ت هم فهمید که کسی که پرونده هاشو دزدیده بود و دوربین گذاشته بود توی اتاق کارش هیونجین بوده... ۲ روز دیگه تولد ا.ته به دخترا و پسرا گفتم اونا هم فردا صبح برگردن کره ولی به ا.ت نگن میخوام برای ا.ت جشن تولد بگیرم
ا.ت ویو
صبح با نور خورشید توی چشمام بیدار شدم به ساعتم نگاه کردم ساعت ۱۲ ظهر بود بلند شدم مسواک زدم و رفتم حموم و بعد چند مبن اومدم اومدم بیرون یه دست لباس راحتی پوشیدم و موهامو خشک کردم بعدش رفتم داخل اشپز خونه یه غذای سبک برای خودم درست کردم خوردم بعدش تصمیم گرفتم فیلم ببینم که یهو یاد جونگکوک افتادم من چند روزیه که حس های عجیبی به جونگکوک پیدا کردم حس میکنم عاشقش شدم و مطمئنم که شدم تصمیم گرفتم بهش بگم ولی الان وقطش نیست و شروع کردم دیدن فیلم.....
۱۰.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.