رمان تقلب..:)
پارت ۱🎭
دیانا
کتری رو روی گاز گذاشتم و خم شدم و هرچی فندکو زدم روشن نشد..
با حرص پامو رو زمین کوبیدم و جیغ زدم:ماماننننن
صدایی ازش نمیومد. موهامو پشت گوشم زدم و دوباره بلندتر جیغ کشیدم:ماماننننن
صدای جاروبرقی قطع شد و مامانم گفت:زهرمار هی مامان مامان..چیه؟
درحالی که در کابینت رو باز میکردم گفتم:این کبریتا کجان؟باز این فندکه خرابه گاز روشن نمیشه
صدای قدم های مامانمو شنیدم که باعث شد به سمتش برگردم و نگاهش کنم..
مامانم گفت:تو کابینت بالای ظرفشویی
کلافه کابینت رو باز کردم و کبریتو برداشم و گفتم:مگه قرار نبود یه سماور قسطی بخرید؟اه اه اه..
مامانم درحالی که سیم جاروبرقی رو جمع میکرد گفت:پول خورد و خوراک و اجاره ی خونه و لباسای سه تا بچه مهمتره یا یه سماور؟چقدر غر میزنی دیانا
کلافه به سمت اتاقم رفتم که وسط راه پام به یه چیز تیزی خورد..
نگاهی کردم و متوجه شدم دوباره وسایل رضا کف زمین پهنه
کف پامو با حرص ماساژ دادم و گفتم:وای رضا خدا لعنتت کنه
رضا درحالی که داشت گیم میزد گفت:خب جلوتو نگاه کن احمق
__________________________________________________________
یه سری نکاتی بهتون بگم..
اول اینکه اینسری رمان کامل گذاشته میشه و مثل قبلی ها نصفه کاره رها نمیشه
دوم اینکه توی این رمان نیکا و دیانا کاملااااا شبیه همن و دوقلوعن
سوم اینکه رمان به مرور جذابتر میشه و با اختلاف این جزو بهترین نوشته هامه پس صبور باشین..
لایک و کامنتارو بترکونید..دوستتون دارم بخدا😭🎀🎭
دیانا
کتری رو روی گاز گذاشتم و خم شدم و هرچی فندکو زدم روشن نشد..
با حرص پامو رو زمین کوبیدم و جیغ زدم:ماماننننن
صدایی ازش نمیومد. موهامو پشت گوشم زدم و دوباره بلندتر جیغ کشیدم:ماماننننن
صدای جاروبرقی قطع شد و مامانم گفت:زهرمار هی مامان مامان..چیه؟
درحالی که در کابینت رو باز میکردم گفتم:این کبریتا کجان؟باز این فندکه خرابه گاز روشن نمیشه
صدای قدم های مامانمو شنیدم که باعث شد به سمتش برگردم و نگاهش کنم..
مامانم گفت:تو کابینت بالای ظرفشویی
کلافه کابینت رو باز کردم و کبریتو برداشم و گفتم:مگه قرار نبود یه سماور قسطی بخرید؟اه اه اه..
مامانم درحالی که سیم جاروبرقی رو جمع میکرد گفت:پول خورد و خوراک و اجاره ی خونه و لباسای سه تا بچه مهمتره یا یه سماور؟چقدر غر میزنی دیانا
کلافه به سمت اتاقم رفتم که وسط راه پام به یه چیز تیزی خورد..
نگاهی کردم و متوجه شدم دوباره وسایل رضا کف زمین پهنه
کف پامو با حرص ماساژ دادم و گفتم:وای رضا خدا لعنتت کنه
رضا درحالی که داشت گیم میزد گفت:خب جلوتو نگاه کن احمق
__________________________________________________________
یه سری نکاتی بهتون بگم..
اول اینکه اینسری رمان کامل گذاشته میشه و مثل قبلی ها نصفه کاره رها نمیشه
دوم اینکه توی این رمان نیکا و دیانا کاملااااا شبیه همن و دوقلوعن
سوم اینکه رمان به مرور جذابتر میشه و با اختلاف این جزو بهترین نوشته هامه پس صبور باشین..
لایک و کامنتارو بترکونید..دوستتون دارم بخدا😭🎀🎭
۱۴.۵k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.