P:³ «قربانی»
جونگکوک: تهیونگ فکر کنم داری میری رو اعصابم...خودت اخلاق منو میدونی وقتی میگم نه یعنی نه. دوبار تکرار نمیکنم....
تهیونگ رو به ا.ت:
متاسفم نمیشه کاریش کرد...امیدوارم یکی رو بتونی پیدا کنی ک به داداشت زنگ بزنی و بگی بیاد دنبالت...مواظب خودت باش...
ا.ت ویو
وقتی اینو گفت..خیلی نا امید شدم و ترسیده بودم و هیچ کس هم به جز من تو اون ایستگاه مترو لعنتی نبود...خب من فوبیا تنهایی هم داشتم و دیگه بدتر. اشک تو چشمام جمع شد و سرم و انداختم.. پایین و از وسط اون دو تا پسر رد شدم....
جونگکوک ویو
وقتی ته این حرفو زد... برگشتم ی نگاهی ب دختره انداختم...تو چشماش اشک جمع شده بود و معلوم بود ک ترسیده....سرشو انداخت پایین و از بین منو ته رد شد...ی لحظه دلم براش سوخت و ناخودآگاه گفتم: بیا زنگ بزن....
با صدام سر جاش وایستاد و برگشت سمتم...گوشیم رو روشن کردم و رفتم توی تماس ها و گرفتم سمتش ک خیلی ذوق زده دوید اومد...و گوشی رو ازم گرفت و سریع شماره رو گرفت.... از این حرکتش خندم گرفته بود آخه ی قیافه کیوتی داشت که بعد از گریه اونجوری ذوق زده شد..
ا.ت ویو
وقتی اینو گفت از خوشحالی برگشتم و دویدم سمتش و سریع گوشی رو ازش گرفتم و شماره رو گرفتم....
بالاخره تنبل خان بعد از چند بوق جواب داد:
ب/ت: بله؟؟!
ا.ت: سلاام
ب/ت: ا.ت؟؟!! کجایی تو دختر از ظهر دارم دنبالت میگردم کدوم گوری هستییییی (با داد)
طوری داد زد که اون دو تا هم تعجب کرده بودن و صداش رو شنیده بودن...
ا.ت: داد نزن... فعلا به جای این کارا آدرس میگم بیا دنبالم بعد برات تعریف میکنم.
آدرس رو بهش گفتم و گوشی رو قطع کردم و دادم به همون پسره یا بهتره بگم ک جونگکوک.... ازش تشکر کردم و از ایستگاه مترو رفتم بیرون..و منتظر موندم تا ب/ت بیاد........
شبتون خوشش امیدوارم خواب های رویایی و گشنگی ببینیدددددد❤️🌬️✨
تهیونگ رو به ا.ت:
متاسفم نمیشه کاریش کرد...امیدوارم یکی رو بتونی پیدا کنی ک به داداشت زنگ بزنی و بگی بیاد دنبالت...مواظب خودت باش...
ا.ت ویو
وقتی اینو گفت..خیلی نا امید شدم و ترسیده بودم و هیچ کس هم به جز من تو اون ایستگاه مترو لعنتی نبود...خب من فوبیا تنهایی هم داشتم و دیگه بدتر. اشک تو چشمام جمع شد و سرم و انداختم.. پایین و از وسط اون دو تا پسر رد شدم....
جونگکوک ویو
وقتی ته این حرفو زد... برگشتم ی نگاهی ب دختره انداختم...تو چشماش اشک جمع شده بود و معلوم بود ک ترسیده....سرشو انداخت پایین و از بین منو ته رد شد...ی لحظه دلم براش سوخت و ناخودآگاه گفتم: بیا زنگ بزن....
با صدام سر جاش وایستاد و برگشت سمتم...گوشیم رو روشن کردم و رفتم توی تماس ها و گرفتم سمتش ک خیلی ذوق زده دوید اومد...و گوشی رو ازم گرفت و سریع شماره رو گرفت.... از این حرکتش خندم گرفته بود آخه ی قیافه کیوتی داشت که بعد از گریه اونجوری ذوق زده شد..
ا.ت ویو
وقتی اینو گفت از خوشحالی برگشتم و دویدم سمتش و سریع گوشی رو ازش گرفتم و شماره رو گرفتم....
بالاخره تنبل خان بعد از چند بوق جواب داد:
ب/ت: بله؟؟!
ا.ت: سلاام
ب/ت: ا.ت؟؟!! کجایی تو دختر از ظهر دارم دنبالت میگردم کدوم گوری هستییییی (با داد)
طوری داد زد که اون دو تا هم تعجب کرده بودن و صداش رو شنیده بودن...
ا.ت: داد نزن... فعلا به جای این کارا آدرس میگم بیا دنبالم بعد برات تعریف میکنم.
آدرس رو بهش گفتم و گوشی رو قطع کردم و دادم به همون پسره یا بهتره بگم ک جونگکوک.... ازش تشکر کردم و از ایستگاه مترو رفتم بیرون..و منتظر موندم تا ب/ت بیاد........
شبتون خوشش امیدوارم خواب های رویایی و گشنگی ببینیدددددد❤️🌬️✨
۶.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.