تاوان شباهتم £........p14
ا،ت: میشه بهم حوله بدی ؟
چند ثانیه طول کشید ولی صدای فنر های تخت به گوش ام رسید انگار از تخت اومد پایین
تهیونگ: بیا
در آروم باز شد ... با دستش حوله رو بهم داد ...زود به خودم پیچیدمش ولی فقط بدنم و میپوشوند ... در هنوز نیمه باز بود و من پشتش قایم شده بود
ا،ت: من یه چیزایی لازم دارم (آروم)
تهیونگ : هرچی که بخوای اینجا رو تخته
یعنی من باید برم بیرون ؟ سرمو آروم از در نیمه باز آوردم بیرون یه نگا به اتاق انداختم ... روی یه تخت مشکی نشسته بود به یه نقطه ی نا معلوم خیره بود ... به تخت که نگا کردم دیدم یه تیشرت بزرگ و بنفش رنگ و یه شو،رت و یه بسته پد ام اونجاس .. خیلی خجالت میکشیدم .... همونجوری که از اون در نیمه باز نگا میکردم گفتم
ا،ت: میشه بری بیرون ؟ (آروم )
که یهو مثل جن ها برگشت و صاف تو چشمام خیره شد ... زود سرمو کشیدم و دوباره پشت در قایم شدم ...
تهیونگ : اگه اینارو میخوای پس باید بیای و برشون داری
سرم داغ کرده بود ... اون واقعا بی رحمه ... واقعا پسته ....واقعا نمیبینه ازش خجالت میکشم ؟ آروم از درز نگاه کردم که دیدم دوباره به نقطه یه نا معلوم خیره اس ... آروم اومدم جلوی درز و خودمو با زحمت کشوندم بیرون و وسایل از رو تخت برداشتم .. عین دزد ها میخواستم برگردم حموم که از شانس گندم پد افتاد ... خدا خدا میکردم که نرفته باشه نزدیک اون ... ولی از شانس گند من درس زیر پاهاش بود .... نه
چند ثانیه طول کشید ولی صدای فنر های تخت به گوش ام رسید انگار از تخت اومد پایین
تهیونگ: بیا
در آروم باز شد ... با دستش حوله رو بهم داد ...زود به خودم پیچیدمش ولی فقط بدنم و میپوشوند ... در هنوز نیمه باز بود و من پشتش قایم شده بود
ا،ت: من یه چیزایی لازم دارم (آروم)
تهیونگ : هرچی که بخوای اینجا رو تخته
یعنی من باید برم بیرون ؟ سرمو آروم از در نیمه باز آوردم بیرون یه نگا به اتاق انداختم ... روی یه تخت مشکی نشسته بود به یه نقطه ی نا معلوم خیره بود ... به تخت که نگا کردم دیدم یه تیشرت بزرگ و بنفش رنگ و یه شو،رت و یه بسته پد ام اونجاس .. خیلی خجالت میکشیدم .... همونجوری که از اون در نیمه باز نگا میکردم گفتم
ا،ت: میشه بری بیرون ؟ (آروم )
که یهو مثل جن ها برگشت و صاف تو چشمام خیره شد ... زود سرمو کشیدم و دوباره پشت در قایم شدم ...
تهیونگ : اگه اینارو میخوای پس باید بیای و برشون داری
سرم داغ کرده بود ... اون واقعا بی رحمه ... واقعا پسته ....واقعا نمیبینه ازش خجالت میکشم ؟ آروم از درز نگاه کردم که دیدم دوباره به نقطه یه نا معلوم خیره اس ... آروم اومدم جلوی درز و خودمو با زحمت کشوندم بیرون و وسایل از رو تخت برداشتم .. عین دزد ها میخواستم برگردم حموم که از شانس گندم پد افتاد ... خدا خدا میکردم که نرفته باشه نزدیک اون ... ولی از شانس گند من درس زیر پاهاش بود .... نه
۵.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.