رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ³⁴ ¤
_______________________________
ویو " این یوپ "
چانگ ووک رفت پیش بچه ها و ما دورتر از اونا بودیم
قرار نبود اینجوری بشه
قرار نبود لباس سفید آماندا قرمز شه
همش تقصیر من بود ، اگر من عاشقت نمیشدم ، اگر باهات ازدواج نمیکردم هیچوقت این اتفاقا نمیافتاد
ولی ....
خوب شد که نزاشتم بری پیش اونوو ، اون لیاقت همچین ماهی رو نداره
آماندا واقعا توعم حسی که من بهت دارم رو داری ؟؟ یا از سر اجبار باهام ازدواج کردی ( بغض* )
موهاشو از روی صورتش زدم کنار و بهش خیره شدم
اشکاش روی صورتش خشک شده
چرا وقتی تیر خوردی و اون همه درد داشتی بهم نگفتی
کل بدنه لباسش خونی و قرمز شده بود
با این که خون های زیادی ریختم ولی از خون متنفرم
چی داری که انقد جذبت میشم ؟؟
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
دیدم آرتمیسه
شک داشتم که جواب بدم ، چی بهش بگم ؟؟ بگم آماندا تیر خورده
نه ،
اه ول کن جواب بده
این یوپ : ب ... بله ( با صدای گرفته )
آرتمیس : ا .... ا .... الو این یوپ ت .... تونستین آ ..... آماندا رو پیدا ک ... کنید
از صداش کاملا معلوم بود که گریه کرده
این یوپ : چی .... آ .... آره الان اینجاس
آرتمیس : چی کجاس گوشی و بده باهاش حرف بزنم
چی بگم بهش ، واییی
این یوپ : عام چیزه خب ....
آرتمیس : این یوپ آماندا حالش خوبه دیگه ؟؟
این یوپ : آ .... آره خوبه ولی ....
آرتمیس : ولی چی توروخدا بگو
این یوپ : آماندا تیر خورده
آرتمیس : چی ...
این یوپ : اصلا نگران نشو حالش خوبه الانم داریم راه میفتیم بیایم عمارت
آرتمیس : کار اونوو بود ؟؟
این یوپ : آره
آرتمیس : چیکارش میکنی
این یوپ : میکشمش
آرتمیس : چیییی یعنی چی میکشمش مگه الکیه
این یوپ : آره الکیه ، اصن نباشه هم بهتره ، اگر باشه یه جا دیگه زهر شو میریزه
آرتمیس : آ .... آهان ، باشه زود بیاید
این یوپ : باشه الان میایم
تلفن و قطع کردم و نشستم پشت فرمون آماندا هم پشت خوابیده بود
تقریبا از اینجا تا عمارت یکی دوساعتی راه بود
دیگه حرکت کردم
_______________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ³⁴ ¤
_______________________________
ویو " این یوپ "
چانگ ووک رفت پیش بچه ها و ما دورتر از اونا بودیم
قرار نبود اینجوری بشه
قرار نبود لباس سفید آماندا قرمز شه
همش تقصیر من بود ، اگر من عاشقت نمیشدم ، اگر باهات ازدواج نمیکردم هیچوقت این اتفاقا نمیافتاد
ولی ....
خوب شد که نزاشتم بری پیش اونوو ، اون لیاقت همچین ماهی رو نداره
آماندا واقعا توعم حسی که من بهت دارم رو داری ؟؟ یا از سر اجبار باهام ازدواج کردی ( بغض* )
موهاشو از روی صورتش زدم کنار و بهش خیره شدم
اشکاش روی صورتش خشک شده
چرا وقتی تیر خوردی و اون همه درد داشتی بهم نگفتی
کل بدنه لباسش خونی و قرمز شده بود
با این که خون های زیادی ریختم ولی از خون متنفرم
چی داری که انقد جذبت میشم ؟؟
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
دیدم آرتمیسه
شک داشتم که جواب بدم ، چی بهش بگم ؟؟ بگم آماندا تیر خورده
نه ،
اه ول کن جواب بده
این یوپ : ب ... بله ( با صدای گرفته )
آرتمیس : ا .... ا .... الو این یوپ ت .... تونستین آ ..... آماندا رو پیدا ک ... کنید
از صداش کاملا معلوم بود که گریه کرده
این یوپ : چی .... آ .... آره الان اینجاس
آرتمیس : چی کجاس گوشی و بده باهاش حرف بزنم
چی بگم بهش ، واییی
این یوپ : عام چیزه خب ....
آرتمیس : این یوپ آماندا حالش خوبه دیگه ؟؟
این یوپ : آ .... آره خوبه ولی ....
آرتمیس : ولی چی توروخدا بگو
این یوپ : آماندا تیر خورده
آرتمیس : چی ...
این یوپ : اصلا نگران نشو حالش خوبه الانم داریم راه میفتیم بیایم عمارت
آرتمیس : کار اونوو بود ؟؟
این یوپ : آره
آرتمیس : چیکارش میکنی
این یوپ : میکشمش
آرتمیس : چیییی یعنی چی میکشمش مگه الکیه
این یوپ : آره الکیه ، اصن نباشه هم بهتره ، اگر باشه یه جا دیگه زهر شو میریزه
آرتمیس : آ .... آهان ، باشه زود بیاید
این یوپ : باشه الان میایم
تلفن و قطع کردم و نشستم پشت فرمون آماندا هم پشت خوابیده بود
تقریبا از اینجا تا عمارت یکی دوساعتی راه بود
دیگه حرکت کردم
_______________________________
۲.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.