فرشتگان مرگ
pt④
راوی:
جیمین زود تر بهوش اومد
و اون نمیدونست کجاست یهو بلند شد نشست دید تا توی بیمارستانه
سرم رو از دستش کشید و بلند شد تا بره که یهو چشمش به تخت بغلی که ات بود افتاد
دکتر: زود باشین باید نجاتش بدیم
یهو شروع کرد به ماساژ قلبی
*: داره چیکار میکنه؟
بس کن...درد داره عوضی... ای کمک(تو ذهنش
دکتر: از دستش دادیم
زمان مرگ: 3 و 13دقیقه ی صبح
*وات چی میگه چیزی زده؟
این پارچه ی سفید جیه روی صورتم
-چیشده مرده؟(تعجب
دکتر: شما همراهش هستید؟
-بله
دکتر: اینجا رو امضا کنید و جسد رو ببینید تا با روح اون شخص خداحافظی کنید
-با...شه
جیمین رفت پیش ات نشست رو صندلی
یهو ات بلند شد
جیمین یهو خودش ریخت پشماش موند رو هوا😐😂
جیمین شروع کرد به جیغ زدن و از روی صندلی افتاد پایین
یهو دکترا با صدای جیمین دوید سمت حیمین و اونم همراه حیغ افتادن زمین
همون موقع ات با قیافه ای پوکر زل زده بود تو صورت جیمین
-کمکککککک روحححح کمکککک مامان کجایییی(داد
*چیزی زدی؟(پوکر
دکتر: تو نمردی؟
*وا نه چرا بمیرم
یهو ات باند شد و بدون توجه بهکسی پول بیمارستان رو حساب کرد و داشت میفرت که یهو جییمپ دستش رو گرفت و گفت:
-تو مرده بودی خودم دیدم
*اسکل ما ومپایر ها قلبمون نمیزنه نبض نداریم
-فاخ راس میگی
یهو ات گفت
*.........
حمایت کنید تا پارت بعد رو بزارم🖤
راوی:
جیمین زود تر بهوش اومد
و اون نمیدونست کجاست یهو بلند شد نشست دید تا توی بیمارستانه
سرم رو از دستش کشید و بلند شد تا بره که یهو چشمش به تخت بغلی که ات بود افتاد
دکتر: زود باشین باید نجاتش بدیم
یهو شروع کرد به ماساژ قلبی
*: داره چیکار میکنه؟
بس کن...درد داره عوضی... ای کمک(تو ذهنش
دکتر: از دستش دادیم
زمان مرگ: 3 و 13دقیقه ی صبح
*وات چی میگه چیزی زده؟
این پارچه ی سفید جیه روی صورتم
-چیشده مرده؟(تعجب
دکتر: شما همراهش هستید؟
-بله
دکتر: اینجا رو امضا کنید و جسد رو ببینید تا با روح اون شخص خداحافظی کنید
-با...شه
جیمین رفت پیش ات نشست رو صندلی
یهو ات بلند شد
جیمین یهو خودش ریخت پشماش موند رو هوا😐😂
جیمین شروع کرد به جیغ زدن و از روی صندلی افتاد پایین
یهو دکترا با صدای جیمین دوید سمت حیمین و اونم همراه حیغ افتادن زمین
همون موقع ات با قیافه ای پوکر زل زده بود تو صورت جیمین
-کمکککککک روحححح کمکککک مامان کجایییی(داد
*چیزی زدی؟(پوکر
دکتر: تو نمردی؟
*وا نه چرا بمیرم
یهو ات باند شد و بدون توجه بهکسی پول بیمارستان رو حساب کرد و داشت میفرت که یهو جییمپ دستش رو گرفت و گفت:
-تو مرده بودی خودم دیدم
*اسکل ما ومپایر ها قلبمون نمیزنه نبض نداریم
-فاخ راس میگی
یهو ات گفت
*.........
حمایت کنید تا پارت بعد رو بزارم🖤
۳.۰k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.