باز خسته ونالان زهر تکرار بی پایان...
باز خسته ونالان زهر تکرار بی پایان...
باز در سکوت و آشوبی بی پایان...
گرفتار خویشم و در زندان...
آزاد و رهایم به ظاهر...
به بند اسیرم به باطن...
از درون می سوزم و می گریم...
هرچند که می گویم و می خندم...
من از این عالم و آدم همه دلگیرم...
بیش ازآن با خالق مخلوق درگیرم...
زندگی داد ولی با درد و رنج...
هردمش با صدهزار حسرت و غم...
بی خیال از درد و دلهای شبانم رد شد...
ساده از قلب شکستم رد شد...
به دیدارش خواهم رفت روزی...
به محرابش خواهم ایستاد روزی...
حتما از او خواهم پرسید,کجا بود زمانی...
که من درِ خانه او میزدم و خانه نبود...!
شاعر:خانم شجریان
باز در سکوت و آشوبی بی پایان...
گرفتار خویشم و در زندان...
آزاد و رهایم به ظاهر...
به بند اسیرم به باطن...
از درون می سوزم و می گریم...
هرچند که می گویم و می خندم...
من از این عالم و آدم همه دلگیرم...
بیش ازآن با خالق مخلوق درگیرم...
زندگی داد ولی با درد و رنج...
هردمش با صدهزار حسرت و غم...
بی خیال از درد و دلهای شبانم رد شد...
ساده از قلب شکستم رد شد...
به دیدارش خواهم رفت روزی...
به محرابش خواهم ایستاد روزی...
حتما از او خواهم پرسید,کجا بود زمانی...
که من درِ خانه او میزدم و خانه نبود...!
شاعر:خانم شجریان
۲۷۵
۱۲ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.