فیک جدید
گوشه اتاقم کز کردم......
دیگه رد شلاق هاش درد نمیکرد...
فکر میکردم به بی حسی قوی بهم تزریق شده تا بتونم
این دردها رو تحمل کنم
با پاهای سست و بی جونم از جام بلند شدم.....
جلوی ایینه ایستادم.....
این من بودم؟
امکان نداشت
منکه این شکلی نبودم.... پس کو اون صورت سفید و صافم
کو اون چشم و ابروی مشکیم
چرا صورتم پر از زخمه؟
چرا چشمم کبود شده؟
چرا لبام پاره شده؟؟
چرا من اینقدر وحشتناک شدم؟
لباسم رو بالا دادم و پشت کمرم رو دید زدم حتی به جای خالی از شلاق نبود رد دستاش دور گلوم مونده بود میخواست خفم کنه میخواست این ننگ رو از تو خانوادش پاک کنه میخواست دخترش رو زنده زنده دفن کنه اخه چرا؟؟ مگه من چیکار کرده بودم منکه به اندازه کافی زجر کشیده بودم..... چرا به جای مرهم گذاشتن نمک میپاشیدن روی زخمم همون پدری که باعث شد من دنیام بیام ، الان میخواست بکشتم ولی ای کاش میذاشتن منو بکشه هم خودم از این ننگ خلاص میشدم ، هم اون از اولم دوسم نداشت... پدری نکرد برام ..... حالا هم میخواست کارم رو به سره کنه لباسامو در آوردم و وارد حموم شدم..... آب داغ رو باز کردم و رفتم زیر دوش زخممام شروع کرد به سوختن...... نرفتم کنار... موندم زیر دوش اینم تنبیه خودم برای خودم بود چرا بابا کار رو تموم نکردا
چرا یهو باید یونگ چه سر میرسید و جلوش رو میگرفت اونکه ماه ها بود رفته بود سربازی چرا یکم دیرتر نیومد تا جنازه خواهرش رو ببینه چرا جلوی بابا رو گرفت. اصلا قضیه رو میدونست؟؟ حتما میهو بهش خبر داده بودا پوست بدنم شروع کرد به گزگز کردن
دیگه برای امروز کافی بود شیر آب رو بستم و خیس آب به دست بلوز و شلوار پوشیدم
دوباره سرجام به دیوار تکیه دادم....
اصلا این ماجرا تقصیر خودشون بود... منکه گفتم به اون جشن کوفتی ،نمیام اونا اصرار کردن... در واقع مجبورم کردن... بهم گفتن آدمهای بزرگی تو جشن شرکت میکنن.... بهم گفتن باید بری و اونجا اداب معاشرت یاد بگیری اره یاد گرفتم اونم چجورم
شب گذشته
'••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
امیدوارم از فیک خوشتو امده باشه و اگر دوست داشتی بگو پارت بعده را بزارم
و اسم فیک را هم بگینه چی بزارم////
دیگه رد شلاق هاش درد نمیکرد...
فکر میکردم به بی حسی قوی بهم تزریق شده تا بتونم
این دردها رو تحمل کنم
با پاهای سست و بی جونم از جام بلند شدم.....
جلوی ایینه ایستادم.....
این من بودم؟
امکان نداشت
منکه این شکلی نبودم.... پس کو اون صورت سفید و صافم
کو اون چشم و ابروی مشکیم
چرا صورتم پر از زخمه؟
چرا چشمم کبود شده؟
چرا لبام پاره شده؟؟
چرا من اینقدر وحشتناک شدم؟
لباسم رو بالا دادم و پشت کمرم رو دید زدم حتی به جای خالی از شلاق نبود رد دستاش دور گلوم مونده بود میخواست خفم کنه میخواست این ننگ رو از تو خانوادش پاک کنه میخواست دخترش رو زنده زنده دفن کنه اخه چرا؟؟ مگه من چیکار کرده بودم منکه به اندازه کافی زجر کشیده بودم..... چرا به جای مرهم گذاشتن نمک میپاشیدن روی زخمم همون پدری که باعث شد من دنیام بیام ، الان میخواست بکشتم ولی ای کاش میذاشتن منو بکشه هم خودم از این ننگ خلاص میشدم ، هم اون از اولم دوسم نداشت... پدری نکرد برام ..... حالا هم میخواست کارم رو به سره کنه لباسامو در آوردم و وارد حموم شدم..... آب داغ رو باز کردم و رفتم زیر دوش زخممام شروع کرد به سوختن...... نرفتم کنار... موندم زیر دوش اینم تنبیه خودم برای خودم بود چرا بابا کار رو تموم نکردا
چرا یهو باید یونگ چه سر میرسید و جلوش رو میگرفت اونکه ماه ها بود رفته بود سربازی چرا یکم دیرتر نیومد تا جنازه خواهرش رو ببینه چرا جلوی بابا رو گرفت. اصلا قضیه رو میدونست؟؟ حتما میهو بهش خبر داده بودا پوست بدنم شروع کرد به گزگز کردن
دیگه برای امروز کافی بود شیر آب رو بستم و خیس آب به دست بلوز و شلوار پوشیدم
دوباره سرجام به دیوار تکیه دادم....
اصلا این ماجرا تقصیر خودشون بود... منکه گفتم به اون جشن کوفتی ،نمیام اونا اصرار کردن... در واقع مجبورم کردن... بهم گفتن آدمهای بزرگی تو جشن شرکت میکنن.... بهم گفتن باید بری و اونجا اداب معاشرت یاد بگیری اره یاد گرفتم اونم چجورم
شب گذشته
'••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
امیدوارم از فیک خوشتو امده باشه و اگر دوست داشتی بگو پارت بعده را بزارم
و اسم فیک را هم بگینه چی بزارم////
۲.۱k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.