my dumb cousin " pt ¹⁰ "
پـسرعـمـوی خـنگـ مـنـ!🐛🔫
پـارتــ دهـمـ(:
با چشمای خمارش داشت نگام میکرد..
که قطره اشکی از چشمم اومد پایین
ولی همون لحظه با انگشت شستش اون قطره اشکو پاک کرد"
کوک:عاعا..گریه نکن بنظرم نباید به خواطر یه موضوع الکی اشکات و هدر بدی..
"یه بوسه ی ریزی به پیشونیم زد و ادامه داد": اینبار میبخشمت ولی اگه دیگه از این کارای مسخره بکنی..به فا*کت میدم..
"پاشد و کنار میزش ایستاد":بیا اینجا..
ا.ت:هن..!؟
کوک:مگه کری؟میگم بیا اینجا
"از روتخت پاشدم و روبه روش ایستادم؛
دستاش و دور کمرم حلقه زد و سرش و به گردنم نزدیک کرد...یه مـ.ک محکمی زد که جیغ بنفشی کشیدم...بهم نگاه کرد و گفت":همراهیم بکن"
"منظورش چی بود؟"
که لب.شو کوبوند رو لب.م و بو.سه های مح.کمی میزد
تقـ.لا میکردم که لب پایینـ.مو گاز زد،منظورشو فهمیدم و مجبور شدم همراهیش کنم
مـ.کهای وحشتناکی میزد جوری که میتونستم مزه ی خونو حس کنم!
بعد چندمین ازم جدا شد و به چشمام زل زد و با یه نیشخند گفت":لبات خوشمزهان..جوری که دوست دارم ۲۴ ساعته بخورمشون...عاح..اگه بیشتر اینجا بمونم قطعا یه بلایی سرت میارم.. پس من میرم!
به گردنم یه بو.سه ریزی زد و از اتاق خارج شد":
فاا*اک...پسره ی عو.ضی لبامو کبود کردسمسمپشپشش
_____________________________________________
حمایت؟تنک
_____________________________________________
𝐅𝐨𝐥𝐥𝐨𝐰 𝐦𝐞:@takook_ii
𝐥𝐢𝐤𝐞 𝐜𝐨𝐦𝐦𝐞𝐧𝐭 𝐬𝐡𝐚𝐫𝐞
#فیک #رمان #جونگکوک #فیک_جونگ_کوک
#vkook #kookv #v
#kook #taehyung #jungkook
پـارتــ دهـمـ(:
با چشمای خمارش داشت نگام میکرد..
که قطره اشکی از چشمم اومد پایین
ولی همون لحظه با انگشت شستش اون قطره اشکو پاک کرد"
کوک:عاعا..گریه نکن بنظرم نباید به خواطر یه موضوع الکی اشکات و هدر بدی..
"یه بوسه ی ریزی به پیشونیم زد و ادامه داد": اینبار میبخشمت ولی اگه دیگه از این کارای مسخره بکنی..به فا*کت میدم..
"پاشد و کنار میزش ایستاد":بیا اینجا..
ا.ت:هن..!؟
کوک:مگه کری؟میگم بیا اینجا
"از روتخت پاشدم و روبه روش ایستادم؛
دستاش و دور کمرم حلقه زد و سرش و به گردنم نزدیک کرد...یه مـ.ک محکمی زد که جیغ بنفشی کشیدم...بهم نگاه کرد و گفت":همراهیم بکن"
"منظورش چی بود؟"
که لب.شو کوبوند رو لب.م و بو.سه های مح.کمی میزد
تقـ.لا میکردم که لب پایینـ.مو گاز زد،منظورشو فهمیدم و مجبور شدم همراهیش کنم
مـ.کهای وحشتناکی میزد جوری که میتونستم مزه ی خونو حس کنم!
بعد چندمین ازم جدا شد و به چشمام زل زد و با یه نیشخند گفت":لبات خوشمزهان..جوری که دوست دارم ۲۴ ساعته بخورمشون...عاح..اگه بیشتر اینجا بمونم قطعا یه بلایی سرت میارم.. پس من میرم!
به گردنم یه بو.سه ریزی زد و از اتاق خارج شد":
فاا*اک...پسره ی عو.ضی لبامو کبود کردسمسمپشپشش
_____________________________________________
حمایت؟تنک
_____________________________________________
𝐅𝐨𝐥𝐥𝐨𝐰 𝐦𝐞:@takook_ii
𝐥𝐢𝐤𝐞 𝐜𝐨𝐦𝐦𝐞𝐧𝐭 𝐬𝐡𝐚𝐫𝐞
#فیک #رمان #جونگکوک #فیک_جونگ_کوک
#vkook #kookv #v
#kook #taehyung #jungkook
۵.۴k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.