فیک مرد من
فیک مرد من
پارت ۲۵
یونا:وقتی اینو گفت غذا پرید تو گلوم چانیول نگران شد و گفت
چانیول:یونا حالت خوبه چیشد بیا آب بخور (نگران)
یونا:آب رو از دست چانیول گرفتمو خوردم و بعدشم گفتم
یونا:چانیول چرا چرت و پرت میگی
چانیول:نه چرت و پرت نمیگم واقعا دوست دارم تو چی لطفا بگو
یونا:خب منم چانیول رو دوست داشتم بخاطر همین گفتم
یونا:خب منم دوست دارم
چانیول: آخ جووووون(خوشحال)
چانیول:وقتی یونا گفت اونم منو دوست داره خیلی خیلی خوشحال شدم بخاطر همین بلندش کردمو رو هوا چرخوندمش
یونا:بزارم زمین (خنده)
چانیول:یونا رو گذاشتم زمین
ا.ت:تو خواب ناز بودم که یهو با داد و خنده ی دوتا الاغ از خواب بیدار شدم ساعتو نگا کردم ساعت شیش و بیست دقیقه بود رفتم پایین دیدم یونا و چانیول دارن صبحونه میخورن رفتم پیششونو گفتم
ا.ت:چی شده سرصبحی خودرو گذاشتین رو سرتون
چانیول و یونا :خیلی خوشحالیم
ا.ت:برا چی
یونا:چون منو چانیول با هم دوست شدیم
ا.ت:مگه باهم قهر بودین ؟
یونا:(زد توسر خودشو گفت) آخه کص..خل منظورم این نیست که باهم قهر بودیم منظورم یچی دیگس
ا.ت:منظورت چیه پس؟
چانیول:منظورش اینه که منو یونا باهم دوست شدیم یعنی الان یونا دوست دختر منه
ا.ت: (از تعجب دهنش وا موند)
یونا:چی شده چرا تعجب کردی
ا.ت:چیی یعنی شما الان با هم دوستین یعنی منو یونا باهم فامیل شدیم وای باورم نمیشه (خوشحال و متعجب)
چانیول:باورت بشه
یونا:خب بیا پیش ما صبحونه بخور
ا.ت:باشه برم دوش بگیرم بیام
یونا:باشه برو فقط زود بیا
ا.ت:داشتم میرفتم که یهو یونا گفت
یونا:میتونی تنهایی دوش بگیری یا بیام کمکت کنم؟
ا.ت:نه تنهایی میتونم
یونا:باشه فقط مواظب خودت باش
ا.ت:اوکی
ا.ت:رفتم یه دوش پنج مینی گرفتم روتینمو انجام دادمو یونیفورم مدرسه رو پوشیدم هنوز کامل خوب نشده بودم و یکم درد داشتم ولی دلم دعوا میخواست بخاطر همین میخواستم همراه با چانیول و یونا برم مدرسه
پارت ۲۵
یونا:وقتی اینو گفت غذا پرید تو گلوم چانیول نگران شد و گفت
چانیول:یونا حالت خوبه چیشد بیا آب بخور (نگران)
یونا:آب رو از دست چانیول گرفتمو خوردم و بعدشم گفتم
یونا:چانیول چرا چرت و پرت میگی
چانیول:نه چرت و پرت نمیگم واقعا دوست دارم تو چی لطفا بگو
یونا:خب منم چانیول رو دوست داشتم بخاطر همین گفتم
یونا:خب منم دوست دارم
چانیول: آخ جووووون(خوشحال)
چانیول:وقتی یونا گفت اونم منو دوست داره خیلی خیلی خوشحال شدم بخاطر همین بلندش کردمو رو هوا چرخوندمش
یونا:بزارم زمین (خنده)
چانیول:یونا رو گذاشتم زمین
ا.ت:تو خواب ناز بودم که یهو با داد و خنده ی دوتا الاغ از خواب بیدار شدم ساعتو نگا کردم ساعت شیش و بیست دقیقه بود رفتم پایین دیدم یونا و چانیول دارن صبحونه میخورن رفتم پیششونو گفتم
ا.ت:چی شده سرصبحی خودرو گذاشتین رو سرتون
چانیول و یونا :خیلی خوشحالیم
ا.ت:برا چی
یونا:چون منو چانیول با هم دوست شدیم
ا.ت:مگه باهم قهر بودین ؟
یونا:(زد توسر خودشو گفت) آخه کص..خل منظورم این نیست که باهم قهر بودیم منظورم یچی دیگس
ا.ت:منظورت چیه پس؟
چانیول:منظورش اینه که منو یونا باهم دوست شدیم یعنی الان یونا دوست دختر منه
ا.ت: (از تعجب دهنش وا موند)
یونا:چی شده چرا تعجب کردی
ا.ت:چیی یعنی شما الان با هم دوستین یعنی منو یونا باهم فامیل شدیم وای باورم نمیشه (خوشحال و متعجب)
چانیول:باورت بشه
یونا:خب بیا پیش ما صبحونه بخور
ا.ت:باشه برم دوش بگیرم بیام
یونا:باشه برو فقط زود بیا
ا.ت:داشتم میرفتم که یهو یونا گفت
یونا:میتونی تنهایی دوش بگیری یا بیام کمکت کنم؟
ا.ت:نه تنهایی میتونم
یونا:باشه فقط مواظب خودت باش
ا.ت:اوکی
ا.ت:رفتم یه دوش پنج مینی گرفتم روتینمو انجام دادمو یونیفورم مدرسه رو پوشیدم هنوز کامل خوب نشده بودم و یکم درد داشتم ولی دلم دعوا میخواست بخاطر همین میخواستم همراه با چانیول و یونا برم مدرسه
۲۰۷
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.