bad girl p: 112
نامی: خب همه مسلحن دیگه؟
ی نگاهی به هممون کرد که با سر تایید کردیم
تهیونگ: خب بریم دیگه
هوسوک از بین درخت هایی که پشتشون مخفی شده بودیم سرشو از بین درختا دراوورد و ی نگاه به خونه کرد و همینجوری کهچن تا برگی که از دختا رو سرش افتاده بودن رو برمیداش گف
هوسوک: من اول میرم وقتی صدای تیر اومد همع میاید
با سر تایید کردیم حرفشو این دفعه تهیونگ خواس پر حرفیش رو بکار بگیره و مغزمونو بخوره که شوگا هیونگ
انگشتشو به نشونه تهدید گرف سمته پسر مو ابی رو به روش با لحنی کع عصبانیت توش موج میزد گف
شوگا: تهیونگ تو دیگه حداقل دهنتو ببند
تهیونگ: یا هیونگ مگه من حرف زدم
شوگا هیونگ با همون لحنه قبلیش رو به تهیونگ گف
«ولی میخواستی شروع کنی که نزاشتم»
تهیونگ خواس چیزی بگه که صدای تفنگ توی جنگل پیچید و الان وقتش بود که وارد عمل بشیم
همه وارد باهم سمته در رفتیم در نیمه باز بود پس سریع رفتیم داخل خونه و جانگ مواجه شدیم که مث کسی که روح دیده باشع زل زده بود بهمون و هوسوکی که داش با ی پوزخند همینجوری که تفنگو تو دستش میچرخوند نگاش میکرد
کوک: اوو ببین کی اینجاس؟ اقای جانگ، کسی که میخواس به عشقم اسیب برسونه(پوزخند)
جانگ: شماها اینجا چیکار
که بقیه حرفشو با نگاهی که به هوسوک انداخ قط کرد
جانگ: تویه عوضی چطور تونستی اینکارو با پدرت بکنی(داد)
رف یقه هوسوکو گرف
جانگ: مگه چی برات کم گذاشتم که از پشت بهم خنجر زدی (داد)
هوسوک دستای پیرمرد رو به روش رو از یقش جدا کرد و هل داد
هوسوک: چی برام کم گذاشتی ها؟ تو مادرمو جلو چشام کشتی کسی که همیشه دربرابر هیولاهایی مث تو ازم محافظت میکرد یبار مث ی پدر واقعی باهام رفتار کردی؟ الانم اگه اونا نخوان بکشنت
با دستش به ما اشاره کرد و ادامع حرفشو با صدای اروم زد
هوسوک: خودم نمیزارم زنده بمونی
مام دیگه رفتیم کنار هوسوک وایسادیم
کوک: خب وسیعتی نداری؟(پوزخند)
کلت مشکیمو گرفتم سمتش
جانگ: هه
ی تیر زدم به قلبش که همونجا افتاد رو زمین ولی هنوز زنده بود خواستم ی تیر دیگه بزنم که با حرفش متوقفم کرد
جانگ: تو پسر واقعی من نیستی(پوزخند)
بعد این حرفش خون از دهنش ریخت بیرون
هوسوک معلوم بود خیلی از این حرف جا خورده بود
هوسوک: م. م. منظورت چیه؟
جانگ: فک کردی اگه پسر خودم بودی انقد اخ اذیتت میکردم لی مین هیوک
حضم این حرفا واسه منم سخت بود چه برسه به هوسوک
هوسوک: پدر و مادر واقعیم کین؟(داد)
ی نگاهی به هممون کرد که با سر تایید کردیم
تهیونگ: خب بریم دیگه
هوسوک از بین درخت هایی که پشتشون مخفی شده بودیم سرشو از بین درختا دراوورد و ی نگاه به خونه کرد و همینجوری کهچن تا برگی که از دختا رو سرش افتاده بودن رو برمیداش گف
هوسوک: من اول میرم وقتی صدای تیر اومد همع میاید
با سر تایید کردیم حرفشو این دفعه تهیونگ خواس پر حرفیش رو بکار بگیره و مغزمونو بخوره که شوگا هیونگ
انگشتشو به نشونه تهدید گرف سمته پسر مو ابی رو به روش با لحنی کع عصبانیت توش موج میزد گف
شوگا: تهیونگ تو دیگه حداقل دهنتو ببند
تهیونگ: یا هیونگ مگه من حرف زدم
شوگا هیونگ با همون لحنه قبلیش رو به تهیونگ گف
«ولی میخواستی شروع کنی که نزاشتم»
تهیونگ خواس چیزی بگه که صدای تفنگ توی جنگل پیچید و الان وقتش بود که وارد عمل بشیم
همه وارد باهم سمته در رفتیم در نیمه باز بود پس سریع رفتیم داخل خونه و جانگ مواجه شدیم که مث کسی که روح دیده باشع زل زده بود بهمون و هوسوکی که داش با ی پوزخند همینجوری که تفنگو تو دستش میچرخوند نگاش میکرد
کوک: اوو ببین کی اینجاس؟ اقای جانگ، کسی که میخواس به عشقم اسیب برسونه(پوزخند)
جانگ: شماها اینجا چیکار
که بقیه حرفشو با نگاهی که به هوسوک انداخ قط کرد
جانگ: تویه عوضی چطور تونستی اینکارو با پدرت بکنی(داد)
رف یقه هوسوکو گرف
جانگ: مگه چی برات کم گذاشتم که از پشت بهم خنجر زدی (داد)
هوسوک دستای پیرمرد رو به روش رو از یقش جدا کرد و هل داد
هوسوک: چی برام کم گذاشتی ها؟ تو مادرمو جلو چشام کشتی کسی که همیشه دربرابر هیولاهایی مث تو ازم محافظت میکرد یبار مث ی پدر واقعی باهام رفتار کردی؟ الانم اگه اونا نخوان بکشنت
با دستش به ما اشاره کرد و ادامع حرفشو با صدای اروم زد
هوسوک: خودم نمیزارم زنده بمونی
مام دیگه رفتیم کنار هوسوک وایسادیم
کوک: خب وسیعتی نداری؟(پوزخند)
کلت مشکیمو گرفتم سمتش
جانگ: هه
ی تیر زدم به قلبش که همونجا افتاد رو زمین ولی هنوز زنده بود خواستم ی تیر دیگه بزنم که با حرفش متوقفم کرد
جانگ: تو پسر واقعی من نیستی(پوزخند)
بعد این حرفش خون از دهنش ریخت بیرون
هوسوک معلوم بود خیلی از این حرف جا خورده بود
هوسوک: م. م. منظورت چیه؟
جانگ: فک کردی اگه پسر خودم بودی انقد اخ اذیتت میکردم لی مین هیوک
حضم این حرفا واسه منم سخت بود چه برسه به هوسوک
هوسوک: پدر و مادر واقعیم کین؟(داد)
۲.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.