فیک تهیونگ( عشق+بی انتها)P14
هیناه
_جمعه آره
واقعاً جمع نبود..اصلا یه دفعه ای عقل از سرم پرید
_فهمیدی چیشد ؟
راستش من هیچی نفهمیدم ولی باشه
_اره متوجه شدم
بلافاصله در باز شد چون اون لحظه کناره هم بودیم رسما چسبیده بودیم به هم یکم ازش فاصله گرفتم که منشی با لحن شیطونی گفت : ببخشید الان..چیزه رییس یکی اومده کارتون داره
تهیونگ صاف وایستاد و عینکش رو روی چشماش جابه جا کرد
_خانم محترم قبل از ورود نباید اجازه بگیرید
_ب..ببخشید
راه افتاد سمت درو از اتاق خارج شد
منشی هنوز با دهن باز نگام میکرد سری به معنای چیه واسش تکون دادم که سرشو خم کردو در رو بستو رفت بیرون..عجبا
همه شاکیَن اینجا...
وقت نهار شد ، گفته بودن که سالن غذاخوری طبقه دومه واسه اینکه بازم مجبور نشم با پله ها برم پایین پنج مین زودتر کارو گذاشتم کنارو از اتاق خارج شدم
وقتی رسیدم طبقه دوم همه سره میزا حاضر بودن انگار دیرم اومده بودم جالبن..غذامو برداشتم و نشستم سره یه میزه چهار نفره خالی شروع کردم به خوردن
_بانوی زیبا
مکثی کردمو سمت صدا برگشتم
همون طور که از صداش معلوم بود یه مرد بود.. یه مرده قد بلند که تا حالا ندیده بودمش
_میتونم بشینم ؟
_بله البته بفرمایید
نشست روبه روم و گفت : حتماً منو نشناختین
_بله معرفی میکنید ؟!
با لبخند گفت : معلومه..من مدیره بخش مالی هستم کیم سوکجین
منم مثل خودش لبخندی زدمو گفتم : خوشبختم منم مُعَرِف حضورتون هستم حتماً
_بله تهیونگ راجبتون یه چیزایی گفته بود
_خوبه..راستی نمی بینمشون ؟
_اون هیچوقت واسه غذا نمیاد پایین.
چیزی نگفتم به تکون دادنه سرم اکتفا کردم
_جمعه آره
واقعاً جمع نبود..اصلا یه دفعه ای عقل از سرم پرید
_فهمیدی چیشد ؟
راستش من هیچی نفهمیدم ولی باشه
_اره متوجه شدم
بلافاصله در باز شد چون اون لحظه کناره هم بودیم رسما چسبیده بودیم به هم یکم ازش فاصله گرفتم که منشی با لحن شیطونی گفت : ببخشید الان..چیزه رییس یکی اومده کارتون داره
تهیونگ صاف وایستاد و عینکش رو روی چشماش جابه جا کرد
_خانم محترم قبل از ورود نباید اجازه بگیرید
_ب..ببخشید
راه افتاد سمت درو از اتاق خارج شد
منشی هنوز با دهن باز نگام میکرد سری به معنای چیه واسش تکون دادم که سرشو خم کردو در رو بستو رفت بیرون..عجبا
همه شاکیَن اینجا...
وقت نهار شد ، گفته بودن که سالن غذاخوری طبقه دومه واسه اینکه بازم مجبور نشم با پله ها برم پایین پنج مین زودتر کارو گذاشتم کنارو از اتاق خارج شدم
وقتی رسیدم طبقه دوم همه سره میزا حاضر بودن انگار دیرم اومده بودم جالبن..غذامو برداشتم و نشستم سره یه میزه چهار نفره خالی شروع کردم به خوردن
_بانوی زیبا
مکثی کردمو سمت صدا برگشتم
همون طور که از صداش معلوم بود یه مرد بود.. یه مرده قد بلند که تا حالا ندیده بودمش
_میتونم بشینم ؟
_بله البته بفرمایید
نشست روبه روم و گفت : حتماً منو نشناختین
_بله معرفی میکنید ؟!
با لبخند گفت : معلومه..من مدیره بخش مالی هستم کیم سوکجین
منم مثل خودش لبخندی زدمو گفتم : خوشبختم منم مُعَرِف حضورتون هستم حتماً
_بله تهیونگ راجبتون یه چیزایی گفته بود
_خوبه..راستی نمی بینمشون ؟
_اون هیچوقت واسه غذا نمیاد پایین.
چیزی نگفتم به تکون دادنه سرم اکتفا کردم
۶.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.