هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۳۱
به جین رسید نگاهی به بدنش کرد
*به نظر تازه وارد میای هیچ تتویی هم نداری که تتوی عضو تو گروهت کو ؟
یونگی چشماش رو بست
- لعنتی
دختر نزدیک جین شد
یونا با تمام توانش سمت اون اتاقک حرکت می کرد زیر لب حرف هایی میزد
+ نه نه نمیزارم دوباره اون اتفاق بیفته لینا خودم میکشمت
*اشکالی نداره خودم برات تتو ......
در باز شد
+ ازش فاصله بگیر لینااااا
دختر سرش رو بالا اورد و با دیدن یونا پوزخندی رو لبش شکل گرفت
*واو بانو اینجا چیکار میکنید
+ ازش فاصله بگیر
*دیگه رعیس نیستی پدرت مرده پس نمیتونی بهم دستور بدی البته قبلا هم نمیدادی هر کاری بخوام میکنم
دختر تفنگ رو سمت سر لینا گرفت
+ میدونی تیر اندازیم بد نیست پس برو عقب
لینا به منظور تسلیم دستش رو بالا برد و عقب رفت
*باشه اما میدونی برای اینکه بزارم برن باید ....
+ مبارزه کنم بهتر از تو قوانین اینجا رو بلدم
*خوبه نینا بیا یه موش داریم
یونا خواست بره جلو که یونگی دستش رو گرفت
ـ اون یه بچست زنیکه
*برام مهم نیست تازه از خدامم هست کتک بخوره
یونا دستش رو از دست یونگی کشید دیگه بسش بود باید حساب این زن رو میزاشت کف دستش اون کاترین رو جلو چشمش کشت کسی که سال ها باهاش تمرین میکرد جلوی نینا استاد چه این دختر باشه چه خود لینا تا حد مرگ میزنتش
*اماده شروع کنید
نینا نزدیک یونا شد و مشتی نثارش کرد ولی اون جا خالی داد تنها کاری که داشت میکرد این بود که جا خالی میداد تا اینکه نینا گرفتش و محکم رو زمین کوبوندش از دهن یونا خون به بیرون پرت شد نامجون داد زد
× هییی تمومش کن
خواست بره سمت یونا ولی اون سربازای لعنتی نزاشتن دختر نفسی بیرون داد نینا تا برگشت ضربه بعدی رو بزنه پایی نثار صورتش شد یونا از فرست استفاده کرد و روی نینا نشست و تا سر حد مرگ زدش دختر دیگه چیزی روی صورتش جز خون دیده نمیشد خشم جلوی چشمای یونا رو گرفته بود لینا حیرت زده به اون وضعیت نگا میکرد میترسید بعدی خودش باشه این بچه هیولاعه؟ معلومه که هست
=یوناااا از اونجا بیا پاییین
جیمین بالاخره اتاقک رو پیدا کرد و واردش شد اون تنها کسی بود که جرعت کرد سمت یونا بره و اون رو از رو استیج پایین بیاره و بعدبنگ بنگ بنگ .....
پارت ۳۱
به جین رسید نگاهی به بدنش کرد
*به نظر تازه وارد میای هیچ تتویی هم نداری که تتوی عضو تو گروهت کو ؟
یونگی چشماش رو بست
- لعنتی
دختر نزدیک جین شد
یونا با تمام توانش سمت اون اتاقک حرکت می کرد زیر لب حرف هایی میزد
+ نه نه نمیزارم دوباره اون اتفاق بیفته لینا خودم میکشمت
*اشکالی نداره خودم برات تتو ......
در باز شد
+ ازش فاصله بگیر لینااااا
دختر سرش رو بالا اورد و با دیدن یونا پوزخندی رو لبش شکل گرفت
*واو بانو اینجا چیکار میکنید
+ ازش فاصله بگیر
*دیگه رعیس نیستی پدرت مرده پس نمیتونی بهم دستور بدی البته قبلا هم نمیدادی هر کاری بخوام میکنم
دختر تفنگ رو سمت سر لینا گرفت
+ میدونی تیر اندازیم بد نیست پس برو عقب
لینا به منظور تسلیم دستش رو بالا برد و عقب رفت
*باشه اما میدونی برای اینکه بزارم برن باید ....
+ مبارزه کنم بهتر از تو قوانین اینجا رو بلدم
*خوبه نینا بیا یه موش داریم
یونا خواست بره جلو که یونگی دستش رو گرفت
ـ اون یه بچست زنیکه
*برام مهم نیست تازه از خدامم هست کتک بخوره
یونا دستش رو از دست یونگی کشید دیگه بسش بود باید حساب این زن رو میزاشت کف دستش اون کاترین رو جلو چشمش کشت کسی که سال ها باهاش تمرین میکرد جلوی نینا استاد چه این دختر باشه چه خود لینا تا حد مرگ میزنتش
*اماده شروع کنید
نینا نزدیک یونا شد و مشتی نثارش کرد ولی اون جا خالی داد تنها کاری که داشت میکرد این بود که جا خالی میداد تا اینکه نینا گرفتش و محکم رو زمین کوبوندش از دهن یونا خون به بیرون پرت شد نامجون داد زد
× هییی تمومش کن
خواست بره سمت یونا ولی اون سربازای لعنتی نزاشتن دختر نفسی بیرون داد نینا تا برگشت ضربه بعدی رو بزنه پایی نثار صورتش شد یونا از فرست استفاده کرد و روی نینا نشست و تا سر حد مرگ زدش دختر دیگه چیزی روی صورتش جز خون دیده نمیشد خشم جلوی چشمای یونا رو گرفته بود لینا حیرت زده به اون وضعیت نگا میکرد میترسید بعدی خودش باشه این بچه هیولاعه؟ معلومه که هست
=یوناااا از اونجا بیا پاییین
جیمین بالاخره اتاقک رو پیدا کرد و واردش شد اون تنها کسی بود که جرعت کرد سمت یونا بره و اون رو از رو استیج پایین بیاره و بعدبنگ بنگ بنگ .....
۱۲.۴k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.