Part²
Part²
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
: همه خوب گوش کنید... هیچ بی احترامی یا بی ادبی به آقا و خانم کیم نمیکنید.. به سمتشون برای بغل کردنشون با اون دست و پاهای کثیف و سر و وضع ترسناکتون نمی دویید و به هیچ عنوان کاری نکنید که لباس هاتون کثیف یا پاره بشه در غیر این صورت تنبیه سختی میشید
این حرفشو درحالی که چوب کلفت توی دستاش و به کف دست چپش میکوبید گفت و بعد زیر چشمی از عینکش نگاهی بهمون انداخت و سالن و ترک کرد و شروع به خوردن غذاهامون کردیم.. همه بچه ها به متینیه شاهزاده خانم ها غذا میخوردن و بسیار محتاطانه عمل میکردن که مبادا غذا روی لباس هاشون بریزه و خرابشون کنه..
از تایم غذا زیاد نگذشته بود که سراشپز خانم مک مکی با عجله اومدن و خبر از اومدنشون دادن بچه ها خیلی زود از سر میز غذا بلند و پراکنده شدن و ما کمک کردیم تا میز هارو جمع کنیم و بعد سریع به اتاق برگشتیم
ماشین مشکیای با شیشه های دودی وارد حیاط پرورشگاه شد
: بچه ها اومدن
همه به طرف پنجره هجوم بردن تا ببیننشون
: خ.خفه شدم بچه ها.. یکم برید عقب.. آیی پام
: اونجارو ببین خانمه چقدر خوشگله
: چه لباس های شیکی داره
& هعی یونا تو نمیخوای ببینیشون
روی تخت رفتم
+ نه
هر کس منتظر بود اسمش با امجواج نرم صوتی گوشش رو نوازش کنه که بالاخره صدای کلفت خانم یوبونگسه جو یخ زده و مضطرب و شکست و ستون های پرورشگاه رو به صدا دراورد
: از یونا پارک خواهشمندیم هرچه سریعتر به اتاق مدیر هجو بیاد
ابروهام بالا رفت و چشمام از حدقه بیرون زد و نگاهم روی صفحه کتاب قفل شد و برای لحظه ای احساس کردم تو خلأ هستم و چیزی حس نمیکنم. نه صدایی میشنوم نه میتونم حرفی بزنم نه میتونم حرکتی کنم و نه میتونم پلک بزنم و نگاهم و از صفحه کتاب بگیرم! مانند اینکه شخصی من رو محکم به اغوش کشیده و سرمای وجودش منجمد و یخ زده ام کرده باشه؛ درست مثل یخچال های قطبی! توی سکوت غرق شدم و هاله ای از تاریکی دورم و پر کرده
منقبض شده بودم و اختیاری از خودم نداشتم. خون؟ من جریان خونی احساس نمیکردم و دست هام کاملا سرد و یخ زده بودن من..من خواب بودم یا که بیدار! چون همین الان اسم خودم رو شنیدم که از اسپیکر توی اتاق پیچید. نه! حتی دیدن این رویا تو خواب هم غیر ممکنه
به گوش هام شک کردم که آیا واقعا ممکنه اسم من و شنیده باشن!؟
: تکرار میکنم از یونا پارک به دفتر مدیر دعوت میکنم
.............
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
: همه خوب گوش کنید... هیچ بی احترامی یا بی ادبی به آقا و خانم کیم نمیکنید.. به سمتشون برای بغل کردنشون با اون دست و پاهای کثیف و سر و وضع ترسناکتون نمی دویید و به هیچ عنوان کاری نکنید که لباس هاتون کثیف یا پاره بشه در غیر این صورت تنبیه سختی میشید
این حرفشو درحالی که چوب کلفت توی دستاش و به کف دست چپش میکوبید گفت و بعد زیر چشمی از عینکش نگاهی بهمون انداخت و سالن و ترک کرد و شروع به خوردن غذاهامون کردیم.. همه بچه ها به متینیه شاهزاده خانم ها غذا میخوردن و بسیار محتاطانه عمل میکردن که مبادا غذا روی لباس هاشون بریزه و خرابشون کنه..
از تایم غذا زیاد نگذشته بود که سراشپز خانم مک مکی با عجله اومدن و خبر از اومدنشون دادن بچه ها خیلی زود از سر میز غذا بلند و پراکنده شدن و ما کمک کردیم تا میز هارو جمع کنیم و بعد سریع به اتاق برگشتیم
ماشین مشکیای با شیشه های دودی وارد حیاط پرورشگاه شد
: بچه ها اومدن
همه به طرف پنجره هجوم بردن تا ببیننشون
: خ.خفه شدم بچه ها.. یکم برید عقب.. آیی پام
: اونجارو ببین خانمه چقدر خوشگله
: چه لباس های شیکی داره
& هعی یونا تو نمیخوای ببینیشون
روی تخت رفتم
+ نه
هر کس منتظر بود اسمش با امجواج نرم صوتی گوشش رو نوازش کنه که بالاخره صدای کلفت خانم یوبونگسه جو یخ زده و مضطرب و شکست و ستون های پرورشگاه رو به صدا دراورد
: از یونا پارک خواهشمندیم هرچه سریعتر به اتاق مدیر هجو بیاد
ابروهام بالا رفت و چشمام از حدقه بیرون زد و نگاهم روی صفحه کتاب قفل شد و برای لحظه ای احساس کردم تو خلأ هستم و چیزی حس نمیکنم. نه صدایی میشنوم نه میتونم حرفی بزنم نه میتونم حرکتی کنم و نه میتونم پلک بزنم و نگاهم و از صفحه کتاب بگیرم! مانند اینکه شخصی من رو محکم به اغوش کشیده و سرمای وجودش منجمد و یخ زده ام کرده باشه؛ درست مثل یخچال های قطبی! توی سکوت غرق شدم و هاله ای از تاریکی دورم و پر کرده
منقبض شده بودم و اختیاری از خودم نداشتم. خون؟ من جریان خونی احساس نمیکردم و دست هام کاملا سرد و یخ زده بودن من..من خواب بودم یا که بیدار! چون همین الان اسم خودم رو شنیدم که از اسپیکر توی اتاق پیچید. نه! حتی دیدن این رویا تو خواب هم غیر ممکنه
به گوش هام شک کردم که آیا واقعا ممکنه اسم من و شنیده باشن!؟
: تکرار میکنم از یونا پارک به دفتر مدیر دعوت میکنم
.............
۳.۹k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.