پارت ۱۶:)
از زبان ا/ت
گفتم: خب...تو حتما اومدی این طرف بالشتا ...ببین ببین!
_چه ربطی داره مهم اینه تو منو بغل کردی
+منم بالشت چیده بودم که این اتفاق نیوفته پس خودتم همکاری کردی براش
_خب حالا..
+بریم صبحانه بخوریم؟
،_بریم...
بعد از صبحانه رفته بودیم بیرون قصدمون فقط قدم زدن بود اما اگه چیزی دوست داشتیم هم می خریدیم خوشبختانه پدرامون پول تو جیبی زیادی بهمون میدادن واسه همین کل این هفته پول داشتیم
یه مغازه ای دیدیم که کلی لباسای قشنگ داشت
_میخوای بری داخل؟
+بریم
همینطور نگاه می کردم که یهو تهیونگ با ذوق اومد پیشم
_ا/ت ...ا/ت
+چی شده؟
_اینو بپوش جون من ببین چه خوشگله(سلیقه خودتون ترجیحا کلاسیک باشه)
نگاهی بهش انداختم عالی بود همین که بهش دست زدم فهمیدم چقدر جنسس خوبه
+این خیلی خوشگله
_پس بدو بپوشش دختر خوب
رفتم توی اتاق پرو و پوشیدمش دستم به زیپش نمی رسید واسه همین تهیونگ رو صدا زدم
اومد توی اتاق که گفتم: میشه لطفا زیپشو ببندی خیلی بالاست
دستشو روی کمرم گذاشت و آروم آروم زیپ رو بالا می کشید نفسای داغش به پوستم برخورد می کرد انگار خودش میدونست چطوری دیونم کنه
+تموم شد؟
_اوهوم
میخواستم برگردم که محکم گرفتم و پشت گردنمو بوسید قلبم داشت منفجر میشد همزمان خجالت هم می کشیدم این همه حجم از رمانتیک بودنش برام قابل هضم کردن نبود
+چ..چی..چیکار می کنی تهیونگ؟
_برگرد ببینمت[بم]
برگشتم سمتش که لبخندی زد
_میدونستم بهت میاد مثل فرشته ها شدی
+ممنونم ...میرم حسابش کنم
دستمو محکم گرفت: حساب کردم ...نرو پیشم بمون
+چرا حساب کردی خب خودم حساب می کردم
_میخوای جبرانش کنی؟
+بله؟
_بجاش یه چیزی ازت میخوام
+چی میخوای؟
صورتش رو نزدیک آورد و لبش رو غنچه ای کرد: بوس میخوام
راستش خجالت می کشیدم پس چشمامو بستم و صورتمو بردم جلو بار اول لبام روی چونش قرار گرفت که بهم خندید..بار دوم خیلی شانسی لبام رو روی لباش گذاشتم دستشو گذاشت روی صورتم و نوازش می کرد ...خیلی ملایم می بوسیدم اونم همینطور ولی بعد چند ثانیه عمیق مک می زد جوری که منتظر لبای کبود شده بودم
مک عمیقی زد و با نفس نفس زدن جداشد بلافاصله سرش رو توی گودی گردنم برد و نفس داغش رو خالی کرد
_ا/ت...من....عاشقتم[نفس نفس]
اون گفته بود که به عشقش مطمئن نیست اما ..اما الان داشت اینو می گفت...باید باور کنم درسته؟توی دلم بدجور عروسی بود جوری که میخواستم از خوشحالی جیغ بکشم
_هر لحظه ای که با تو میگذره انگار توی بهشتم...الان می فهمم دلیل این حس خوب تویی
+م...من...
چطور...چطور میتونم بدون تو زندگی کنم؟
گفتم: خب...تو حتما اومدی این طرف بالشتا ...ببین ببین!
_چه ربطی داره مهم اینه تو منو بغل کردی
+منم بالشت چیده بودم که این اتفاق نیوفته پس خودتم همکاری کردی براش
_خب حالا..
+بریم صبحانه بخوریم؟
،_بریم...
بعد از صبحانه رفته بودیم بیرون قصدمون فقط قدم زدن بود اما اگه چیزی دوست داشتیم هم می خریدیم خوشبختانه پدرامون پول تو جیبی زیادی بهمون میدادن واسه همین کل این هفته پول داشتیم
یه مغازه ای دیدیم که کلی لباسای قشنگ داشت
_میخوای بری داخل؟
+بریم
همینطور نگاه می کردم که یهو تهیونگ با ذوق اومد پیشم
_ا/ت ...ا/ت
+چی شده؟
_اینو بپوش جون من ببین چه خوشگله(سلیقه خودتون ترجیحا کلاسیک باشه)
نگاهی بهش انداختم عالی بود همین که بهش دست زدم فهمیدم چقدر جنسس خوبه
+این خیلی خوشگله
_پس بدو بپوشش دختر خوب
رفتم توی اتاق پرو و پوشیدمش دستم به زیپش نمی رسید واسه همین تهیونگ رو صدا زدم
اومد توی اتاق که گفتم: میشه لطفا زیپشو ببندی خیلی بالاست
دستشو روی کمرم گذاشت و آروم آروم زیپ رو بالا می کشید نفسای داغش به پوستم برخورد می کرد انگار خودش میدونست چطوری دیونم کنه
+تموم شد؟
_اوهوم
میخواستم برگردم که محکم گرفتم و پشت گردنمو بوسید قلبم داشت منفجر میشد همزمان خجالت هم می کشیدم این همه حجم از رمانتیک بودنش برام قابل هضم کردن نبود
+چ..چی..چیکار می کنی تهیونگ؟
_برگرد ببینمت[بم]
برگشتم سمتش که لبخندی زد
_میدونستم بهت میاد مثل فرشته ها شدی
+ممنونم ...میرم حسابش کنم
دستمو محکم گرفت: حساب کردم ...نرو پیشم بمون
+چرا حساب کردی خب خودم حساب می کردم
_میخوای جبرانش کنی؟
+بله؟
_بجاش یه چیزی ازت میخوام
+چی میخوای؟
صورتش رو نزدیک آورد و لبش رو غنچه ای کرد: بوس میخوام
راستش خجالت می کشیدم پس چشمامو بستم و صورتمو بردم جلو بار اول لبام روی چونش قرار گرفت که بهم خندید..بار دوم خیلی شانسی لبام رو روی لباش گذاشتم دستشو گذاشت روی صورتم و نوازش می کرد ...خیلی ملایم می بوسیدم اونم همینطور ولی بعد چند ثانیه عمیق مک می زد جوری که منتظر لبای کبود شده بودم
مک عمیقی زد و با نفس نفس زدن جداشد بلافاصله سرش رو توی گودی گردنم برد و نفس داغش رو خالی کرد
_ا/ت...من....عاشقتم[نفس نفس]
اون گفته بود که به عشقش مطمئن نیست اما ..اما الان داشت اینو می گفت...باید باور کنم درسته؟توی دلم بدجور عروسی بود جوری که میخواستم از خوشحالی جیغ بکشم
_هر لحظه ای که با تو میگذره انگار توی بهشتم...الان می فهمم دلیل این حس خوب تویی
+م...من...
چطور...چطور میتونم بدون تو زندگی کنم؟
۱۵.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.