فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت¹⁷
آقای جئون آیو دوست دخترته....به من چیکار داری....منو نشوندی پیش این ببر وحشی که چی بشه....
تهیونگ « زیاد فکر نکن مغزت میسوزه
میا « یاخدا من میگم این عجیبه.....با اومدن معلم هواسم رو جمع کردم و به خودم اومدم.....این روز اول مدرسه بود....خدا به داده بعدش برسه...
تهیونگ « لعتنی اگه دیرتر رسیده بودیم جواب پدرم و خانم هانگ رو چی میدادم.....
آیو « منتظر بودم زنگ تفریح بخوره و برم یه چیزی رو به میا بگم.....زنگ که خورد بدون توجه به داد و بیداد های کوک میا رو بردم....هر چند بعدش حسابی دعوام میکرد....اما مهم نبود...
میا « خب چیکارم داشتی؟اتفاقی اوفتاده
آیو « ببین توی این مدرسه دو تا دختر رو مخ هست....یکیشون همین اونگومه که فن کوکه.....ایشالله بره زیر تریلی......یکی دیگه سوریاست....اون فن تهیونگه....و البته وحشی تر....ببین اون الان رفته دَدَر بیاد و بهش بگن این مدت چی شده تو دردسر میفتی....یه فکری بکن....
میا « واخخخخخ بابا اینجا چرا اینجوریه همه رو یکی کراشن....وات د فاذذذ.....اون نفله کی میاد؟
آیو « اگه منطورت سوریاست که فردا میاد.....
میا « 🤦🏻♀️🤦🏻♀️آی آی بابا من مدرسه خودمو میخوام.....آیو با صدای کوک برگشت و رفت پیشش....ظاهرا آشتی کرده بودن چون کوک حواسش به آیو بود کسی اذیتش نمیکرد....میموندم منه بدبخت که تهیونگ در لحظه سر میرسید....تصمیم گرفتم بدون اینکه کسی بفهمه انتقالی بگیرم برم مدرسه خودمون.....اومدم برم سمت اتاق مدیر که زنگ خورد.....اما بچه ها به جای کلاس رفتن سالن اجتماعات......چرا؟ ......معاون مدرسه با لبخندی گشاد اومد روی صحنه و بچه ها همه عین آدم نشستن....نه بابا ادب هم بلدین....آیو و کوک و تهیونگ هم اومدن و پیشم نشستن....
میا « پیس پیس آیو چه خبره اینجا؟؟
آیو « نمیدونم...ـگفتن همه بیان اینجا
تهیونگ « بی حوصله به معاون آقای پارک نگاه میکردم که گفت یه اردو توی جنگل داریم.....کام آننننن بابا اینجا مدرسه اس هااااا...بیست و چهار ساعته عین حیوونا تو جنگلیم......
مجری « و خب جهت حفظ امنیت شما همه رو به گروه های دونفره تقسیم کردیم که باید مراقب هم باشید....علاوه بر مدرسه ما مدرسه دیگه هم هست میشناسین.....( اهم همون مدرسه سوجو و مونگی)
میا « داشتم توی دلم غر میزدم و مجری گروه ها رو اعلام میکرد که نوبت گروه بندی کلاس ما شد......آیو و کوک با هم بودن....و.... با گفتن اسم من کنار تهیونگ برگ های نداشته ام ریخت.....چیییییییییی.....چرااااا.....برگشتم تهیونگ رو نگاه کردم که شبیه کونی پیاز شده بود.....خب اینم تو هنگه....البته حق داره...و وقتی به خودم اومدم نگاه تیز و پر از خشم شاگرد ها رو مجددا احساس کردم..... 눈_눈 ازرائیللللللل بیا منو ببر.....
تهیونگ « زیاد فکر نکن مغزت میسوزه
میا « یاخدا من میگم این عجیبه.....با اومدن معلم هواسم رو جمع کردم و به خودم اومدم.....این روز اول مدرسه بود....خدا به داده بعدش برسه...
تهیونگ « لعتنی اگه دیرتر رسیده بودیم جواب پدرم و خانم هانگ رو چی میدادم.....
آیو « منتظر بودم زنگ تفریح بخوره و برم یه چیزی رو به میا بگم.....زنگ که خورد بدون توجه به داد و بیداد های کوک میا رو بردم....هر چند بعدش حسابی دعوام میکرد....اما مهم نبود...
میا « خب چیکارم داشتی؟اتفاقی اوفتاده
آیو « ببین توی این مدرسه دو تا دختر رو مخ هست....یکیشون همین اونگومه که فن کوکه.....ایشالله بره زیر تریلی......یکی دیگه سوریاست....اون فن تهیونگه....و البته وحشی تر....ببین اون الان رفته دَدَر بیاد و بهش بگن این مدت چی شده تو دردسر میفتی....یه فکری بکن....
میا « واخخخخخ بابا اینجا چرا اینجوریه همه رو یکی کراشن....وات د فاذذذ.....اون نفله کی میاد؟
آیو « اگه منطورت سوریاست که فردا میاد.....
میا « 🤦🏻♀️🤦🏻♀️آی آی بابا من مدرسه خودمو میخوام.....آیو با صدای کوک برگشت و رفت پیشش....ظاهرا آشتی کرده بودن چون کوک حواسش به آیو بود کسی اذیتش نمیکرد....میموندم منه بدبخت که تهیونگ در لحظه سر میرسید....تصمیم گرفتم بدون اینکه کسی بفهمه انتقالی بگیرم برم مدرسه خودمون.....اومدم برم سمت اتاق مدیر که زنگ خورد.....اما بچه ها به جای کلاس رفتن سالن اجتماعات......چرا؟ ......معاون مدرسه با لبخندی گشاد اومد روی صحنه و بچه ها همه عین آدم نشستن....نه بابا ادب هم بلدین....آیو و کوک و تهیونگ هم اومدن و پیشم نشستن....
میا « پیس پیس آیو چه خبره اینجا؟؟
آیو « نمیدونم...ـگفتن همه بیان اینجا
تهیونگ « بی حوصله به معاون آقای پارک نگاه میکردم که گفت یه اردو توی جنگل داریم.....کام آننننن بابا اینجا مدرسه اس هااااا...بیست و چهار ساعته عین حیوونا تو جنگلیم......
مجری « و خب جهت حفظ امنیت شما همه رو به گروه های دونفره تقسیم کردیم که باید مراقب هم باشید....علاوه بر مدرسه ما مدرسه دیگه هم هست میشناسین.....( اهم همون مدرسه سوجو و مونگی)
میا « داشتم توی دلم غر میزدم و مجری گروه ها رو اعلام میکرد که نوبت گروه بندی کلاس ما شد......آیو و کوک با هم بودن....و.... با گفتن اسم من کنار تهیونگ برگ های نداشته ام ریخت.....چیییییییییی.....چرااااا.....برگشتم تهیونگ رو نگاه کردم که شبیه کونی پیاز شده بود.....خب اینم تو هنگه....البته حق داره...و وقتی به خودم اومدم نگاه تیز و پر از خشم شاگرد ها رو مجددا احساس کردم..... 눈_눈 ازرائیللللللل بیا منو ببر.....
۴۶.۰k
۲۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.