خونه جدید مبارک فصل دوم پارت ۹ ( پارت ۸ پاک شد)
از مطب اومدم بیرون و وقتی داشتم از پله ها میومدم پایین
حرفای اگدن( روانشناس ا/ت) خیلی تو مغزم گیر کرده بود
شاید من زیادی به احساسات خودم اهمیت دادم و احساسات جیمین رو توی این اوضاع نادیده گرفتم
ولی شاید هنوز برای درست کردن وضعیت دیر نبود
در ساختمون رو باز کردم و جیمین با ماشین سیاه همیشگی جلوی در وایستاده بود
تصمیم گرفتم برای شروع کار بدوئم تو بغلش و با لبخند با تمام زورم بغلش کنم
چون معمولا خیلی بی تفاوت فقط سوار ماشین می شدیم
جیمین با قیافه متعجب نگام می کرد ولی بعد لبخند بزرگ تری زد و اونم بغلم کرد
یه مدت که بغلش کردم تازه حس کردم چقدر هر دوتامون به این بغل نیاز داشتیم
بعد از چند دقیقه دیگه هلم داد و از هم جدا شدیم ولی معلوم بود شنگول شده
و مثل یه جنتلمن در ماشین رو برام باز کرد
تازه فهمیدم ارزش یه بغل گاهی می تونه چقدر زیاد باشه
سوار ماشین شدیم و جیمین نشست پشت فرمون
ا/ت: جیمین میشه امروز من پشت فرمون بشینم؟
جیمین: نخیر ، هر سری که میشینی پشت فرمون یه سر با ازرائیل نشست و برخاست می کنم
یه لگد یه صندلیش زدم و گفتم: ایششش، انگار یادت رفته به ماشین قدیمیم چی می گفتن!!، موشک اینقدر که می تونستم سریع و با احتیاط رانندگی کنم
جیمین: جدی برام سواله چرا چه بلایی سرش اومد
گفتم: اهاان،سوال خوبیست ،رفت زیر کامیون،حالا میزاری پشت فرمون بشینم یا اینکه پیاده می شم پیاده و تنهایی می رم بیرون و از عمد هم از توی پارک قسمتی که بیشتر پسر داره رد می شم آخرشم وقتی رسیدم خونه می رم نرمالو و جیمینا رو بغل و ناز می کنم تا تو
جیمین چشماش رو بست و معلوم بود خیلی دلش می خواد تیکه تیکه ام کنه : باشه عزیزم ، بیا بشین
نفس عمیقی کشید و در رو باز کرد و گذاشت بشینم پشت فرمون
با ذوق رفتم نشستم و جقمین نشست کنارم و کمربند رو بست و از زیر صندلی یه قرآن چرمی خاکی در اورد و شروع کرد خوندن زیر لب
بهش چشم غره ای رفتم و ماشین رو روشن کردم
و از همون اول جیغ و داد های جیمین شروع شد
دیگه وسط های راه هی بیهوش می شد و دوباره به هوش میومد و وقتی هم به هوش میومد داشت بلند بلند تشهد و قرآن می خوند و فوشم میداد
و منم تمام راه داشتم از خنده می ترکیدم
از هر جیغ جیمین خنده ام میگرفت و هر دوتامون صورتمون خیس اشک شده بود من از خنده زیاد و جیمین از ترس
وقتی رسیدیم خونه و ماشین وایستاد و صدای سنگ های سفید زیر چرخ ها اومد جیمین بالاخره یکم آروم شد ولی من همچنان داشتم از خنده جر می خوردم و ادای تشهد خودن جیمین رو در می آوردم
وقتی در ماشین باز شد
من راحت پیاده شدم ولی جیمین پاهاش هنوز از ترس شل بود دستش رو گرفتم و دوتایی روی سنگ های سفید جلوی خونه راه رفتیم وقتی در اصلی بزرگ رو باز کردیم....
حرفای اگدن( روانشناس ا/ت) خیلی تو مغزم گیر کرده بود
شاید من زیادی به احساسات خودم اهمیت دادم و احساسات جیمین رو توی این اوضاع نادیده گرفتم
ولی شاید هنوز برای درست کردن وضعیت دیر نبود
در ساختمون رو باز کردم و جیمین با ماشین سیاه همیشگی جلوی در وایستاده بود
تصمیم گرفتم برای شروع کار بدوئم تو بغلش و با لبخند با تمام زورم بغلش کنم
چون معمولا خیلی بی تفاوت فقط سوار ماشین می شدیم
جیمین با قیافه متعجب نگام می کرد ولی بعد لبخند بزرگ تری زد و اونم بغلم کرد
یه مدت که بغلش کردم تازه حس کردم چقدر هر دوتامون به این بغل نیاز داشتیم
بعد از چند دقیقه دیگه هلم داد و از هم جدا شدیم ولی معلوم بود شنگول شده
و مثل یه جنتلمن در ماشین رو برام باز کرد
تازه فهمیدم ارزش یه بغل گاهی می تونه چقدر زیاد باشه
سوار ماشین شدیم و جیمین نشست پشت فرمون
ا/ت: جیمین میشه امروز من پشت فرمون بشینم؟
جیمین: نخیر ، هر سری که میشینی پشت فرمون یه سر با ازرائیل نشست و برخاست می کنم
یه لگد یه صندلیش زدم و گفتم: ایششش، انگار یادت رفته به ماشین قدیمیم چی می گفتن!!، موشک اینقدر که می تونستم سریع و با احتیاط رانندگی کنم
جیمین: جدی برام سواله چرا چه بلایی سرش اومد
گفتم: اهاان،سوال خوبیست ،رفت زیر کامیون،حالا میزاری پشت فرمون بشینم یا اینکه پیاده می شم پیاده و تنهایی می رم بیرون و از عمد هم از توی پارک قسمتی که بیشتر پسر داره رد می شم آخرشم وقتی رسیدم خونه می رم نرمالو و جیمینا رو بغل و ناز می کنم تا تو
جیمین چشماش رو بست و معلوم بود خیلی دلش می خواد تیکه تیکه ام کنه : باشه عزیزم ، بیا بشین
نفس عمیقی کشید و در رو باز کرد و گذاشت بشینم پشت فرمون
با ذوق رفتم نشستم و جقمین نشست کنارم و کمربند رو بست و از زیر صندلی یه قرآن چرمی خاکی در اورد و شروع کرد خوندن زیر لب
بهش چشم غره ای رفتم و ماشین رو روشن کردم
و از همون اول جیغ و داد های جیمین شروع شد
دیگه وسط های راه هی بیهوش می شد و دوباره به هوش میومد و وقتی هم به هوش میومد داشت بلند بلند تشهد و قرآن می خوند و فوشم میداد
و منم تمام راه داشتم از خنده می ترکیدم
از هر جیغ جیمین خنده ام میگرفت و هر دوتامون صورتمون خیس اشک شده بود من از خنده زیاد و جیمین از ترس
وقتی رسیدیم خونه و ماشین وایستاد و صدای سنگ های سفید زیر چرخ ها اومد جیمین بالاخره یکم آروم شد ولی من همچنان داشتم از خنده جر می خوردم و ادای تشهد خودن جیمین رو در می آوردم
وقتی در ماشین باز شد
من راحت پیاده شدم ولی جیمین پاهاش هنوز از ترس شل بود دستش رو گرفتم و دوتایی روی سنگ های سفید جلوی خونه راه رفتیم وقتی در اصلی بزرگ رو باز کردیم....
۱۰.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.