(دختری با شاخای مشکی پارت 22)
دامیان به سمت آنیا رفت
آنیا داشت پرت میشد به دریا که یهو دامیان دستشو میگیره و آنیا میوفته رو دامیان،
دامیان اونو سفت بغل کرد گفت
دامیان: حالت خوبه؟ داری چیکار میکنی احمق
آنیا: 😭😭😭😭😭(گریه کردن) ولم کن
دامیان: چرا نمیفهمی؟ آریما دروغ گفتهههه که مارو از هم جدا کنه
آنیا: چی؟ اون... اون..... اون ....
دامیان: اره راست میگم، حالا میشه از روم پاشی؟
آنیا: ها ببخشید
دامیان: دوستت دارم
آنیا سرخ شده بود
آنیا: خب....... ام...... منم دوست دارم
دامیان: واقعا؟
آنیا: آره الان که حقیقتو فهمیدم دوست دارم
آنیا پاشد و رفت خودشو تکیه داد به میله های کشتی و نگاه کرد به دریا و گفت
آنیا : واقعا از کلاس اول دوسم داشتی؟
دامیان:اره
آنیا: پس چرا باهام بد بودی؟
دامیان: ام.... چیزه... چون نمیخواستم بهت بهمونم
آنیا: که اینطور
دامیان: بریم؟
آنیا: بریم
دامیان: اها راستی
آنیا: چی؟
دامیان گردنبندو انداخت گردن آنیا
آنیا: ببخشید گردنبندو بهت پرت کردم
دامیان: اشکال نداره توهم حق داشتی آخه عصبی بودی
آنیا: بریم دیگه
ببخشید طول کشید
آنیا داشت پرت میشد به دریا که یهو دامیان دستشو میگیره و آنیا میوفته رو دامیان،
دامیان اونو سفت بغل کرد گفت
دامیان: حالت خوبه؟ داری چیکار میکنی احمق
آنیا: 😭😭😭😭😭(گریه کردن) ولم کن
دامیان: چرا نمیفهمی؟ آریما دروغ گفتهههه که مارو از هم جدا کنه
آنیا: چی؟ اون... اون..... اون ....
دامیان: اره راست میگم، حالا میشه از روم پاشی؟
آنیا: ها ببخشید
دامیان: دوستت دارم
آنیا سرخ شده بود
آنیا: خب....... ام...... منم دوست دارم
دامیان: واقعا؟
آنیا: آره الان که حقیقتو فهمیدم دوست دارم
آنیا پاشد و رفت خودشو تکیه داد به میله های کشتی و نگاه کرد به دریا و گفت
آنیا : واقعا از کلاس اول دوسم داشتی؟
دامیان:اره
آنیا: پس چرا باهام بد بودی؟
دامیان: ام.... چیزه... چون نمیخواستم بهت بهمونم
آنیا: که اینطور
دامیان: بریم؟
آنیا: بریم
دامیان: اها راستی
آنیا: چی؟
دامیان گردنبندو انداخت گردن آنیا
آنیا: ببخشید گردنبندو بهت پرت کردم
دامیان: اشکال نداره توهم حق داشتی آخه عصبی بودی
آنیا: بریم دیگه
ببخشید طول کشید
۱.۸k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.