رمان پارت 2

حامی :حالا چرا خواستی من رو ببینی؟
ثنا :راستش خودت میدونی منو تو از بچگی باهم بزرگ شدیم
بهد خانواده هامون هم برای شوخی مثلا میگفتن دراینده این تو عاشق میشن و...
حامی :اره یادمه
ثنا:من واسه همین گفتم بیای که بگم من ازتو
بدم نمیاد ولی خب فعلا عاشق یکی دیگم
حامی:خب واسه همین منو خواستی بیام؟
ثنا:اره حالا یه دقیقه وایسا حرفمو بزنم بعد توبگو
من ازت میخوام یه مت طوری باهم رفتار کنیم که انگار عاشق همیم
وقصد داریم باهم ازدواج کنیم
ولی بعد مدت ها دعوای الکی کنیم و من بتونم کسی که دوسش دارم
برسم
حامی :باشه ولی اگه بفهمن تصیر توعه
ثنا: باشه (کسی که دوسش داره حامیه درواقع)
حامی:خب چی بخوریم گلوم خشک شد حرف زدم
ثنا :ایس لاته من میخوام تو؟
حامی:منم ایس لاته میخوام حله
اقا ببخشید.....
چند ساعت بعد
حامی:وای چه روز خسته کننده ای بود
وای فردا هم موزیک ویدیو دارم اه
برم یه شام بخورم بگیرم بخوابم
فردا.......

ادامه دارد.............
چطور بود ؟
#حامیم#رمان#طولانی ترین شب زندگیم