"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
🎁پارت 49🎁
ویو ا/ت
وسایلمو اماده کردمو رفتم پایین جونگکوک اومده بود رفته بود لباساشو عوض کنه بیاد برای شام...
چند مین بعد جونگکوک اومد و شروع کردیم به غذا خوردن.
بعد از تمامشدن غذا ظرفارو گذاشتم توی اشپز خونه و رفتم بالا جونگکوک باید با پدرش صحبت میکرد درمورد کاراش مادر هم خسته بود برای همین زودتر از من رفتن توی اتاقشونو خوابیدن.
رفتم توی اتاقم خوابمم نمیومد برای همین ی قسمت جدید از فیلمی که میدیدم رو دانلود کردم رفتم پایین برای خودم یکم خوراکی برداشتمو برگشتم بالا...
فیلم رو گذاشتم
دیگه اخرای فیلم بود که داشت خوابم میبرد بزور چشاممو باز نگهداشتم تا این چند مینن اخر رو ببینمو بعدش بخوابم..
بالاخره فیلم تموم شد به وسایل دست نزدم پاشدم برقارو خاموش کردمو رفتم رو تختم پتو رو کشیدم روی خودم و سیاهی...
ویو کوک
بعد از اینکه با پدرم صحبت کردم رفتم بالا خسته بودم فردا هم بلیط داشتم.
وسایلی رو که میخواستم رو برداشتمو چیندم توی چمدونم و رفتم توی تختمو خوابیدم.
ی کابوس وحشتناک دیدمو از خواب پریدم...نفس نفس میزدم دستام میلرزیدن بزور برای خودم یکم اب ریختمو خوردم بعد از چند مین اروم شدم به خوابی که دیدم فکر کردم
/خواب/
:بعد از اینکه از پدرو مادرم خدافظی کردیم سوار هواپیما شدیم.منو ا/ت بغل دست همدیگه نشسته بودیم.
ا/ت خوابش برده بود که صدای خلبان اومد توی بلندگو میگفت:
(علامت خلبان رو با این ¥ نشون میدم)
ادامه دارد...
🎁پارت 49🎁
ویو ا/ت
وسایلمو اماده کردمو رفتم پایین جونگکوک اومده بود رفته بود لباساشو عوض کنه بیاد برای شام...
چند مین بعد جونگکوک اومد و شروع کردیم به غذا خوردن.
بعد از تمامشدن غذا ظرفارو گذاشتم توی اشپز خونه و رفتم بالا جونگکوک باید با پدرش صحبت میکرد درمورد کاراش مادر هم خسته بود برای همین زودتر از من رفتن توی اتاقشونو خوابیدن.
رفتم توی اتاقم خوابمم نمیومد برای همین ی قسمت جدید از فیلمی که میدیدم رو دانلود کردم رفتم پایین برای خودم یکم خوراکی برداشتمو برگشتم بالا...
فیلم رو گذاشتم
دیگه اخرای فیلم بود که داشت خوابم میبرد بزور چشاممو باز نگهداشتم تا این چند مینن اخر رو ببینمو بعدش بخوابم..
بالاخره فیلم تموم شد به وسایل دست نزدم پاشدم برقارو خاموش کردمو رفتم رو تختم پتو رو کشیدم روی خودم و سیاهی...
ویو کوک
بعد از اینکه با پدرم صحبت کردم رفتم بالا خسته بودم فردا هم بلیط داشتم.
وسایلی رو که میخواستم رو برداشتمو چیندم توی چمدونم و رفتم توی تختمو خوابیدم.
ی کابوس وحشتناک دیدمو از خواب پریدم...نفس نفس میزدم دستام میلرزیدن بزور برای خودم یکم اب ریختمو خوردم بعد از چند مین اروم شدم به خوابی که دیدم فکر کردم
/خواب/
:بعد از اینکه از پدرو مادرم خدافظی کردیم سوار هواپیما شدیم.منو ا/ت بغل دست همدیگه نشسته بودیم.
ا/ت خوابش برده بود که صدای خلبان اومد توی بلندگو میگفت:
(علامت خلبان رو با این ¥ نشون میدم)
ادامه دارد...
۵۹۷
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.