انتقام! p ³
.
.
.
ا.ت: آرهههه
نامی: خدایا... باید برات توضیح بدم..
ا.ت: بنال
نامی:ودف(آروم) ببین من کیم نامجونم وقتی کوچیک تر بودم اسم سهبین رو برام گذاشتن حالانمد چرا... ولی بهم بگو نامجون...
ا.ت: چش سه بین جونننن
نامجون: خدایا خدت کمکم کن(تو دلش) نمیخوای دست پامو باز کنی؟
ا.ت: اوبس
باشه
(دست و پاشو باز کرد)
(دکتر وارد اتاق شد تهیونگم پشت سرش اومد)
ا.ت : وادهل دکتر چرا از ناکجا آباد پیداش شد؟
ته: من خبر کردم آبجی گلم.
ا.ت:(نگاه مرگبار) حداقل در میزدید بیفانوسا
دکتر:(پوکر) ببخشید
تموم شد؟ بزارید معالجهش کنم
بعد معالجه*
متاسفانه قوزک پاش متورم شده و مچ دستش آسیب دیده و خلاصه تیر و زخم و اینا(آره خلاصه😂)
پانسمان کردم
و هرروز پانسمانش رو عوض کنین.
ا.ت: اوکی حالا شما دوتا برید بیرون تهته توم اتاق نامی رو حاظر کن...
ته: چش عباسآقا
ا.ت: نامی بلن... ته نروووو بیا کمکش کن ببریمش..
ته: اوکی...
بردنش به اتاق ا.ت*
ا.ت: چیزی خواستی خدمتکارا در خدمتن من باید برم
نامی: باشه...
ا.ت رفت بیرون و نامجون گرفت خوابید
یکماه بعد نامجون کاملا خوب شده بود و با ا.ت صمیمی تر شده بود...
صبح روز بعد.
امروز روز اعتراف نامجون بود... گرچه ا.ت قبلا اعتراف خدشو کرده بود...
نامجون: با یه حس عجیب از خواب بیدار شدم و دیدم غیر از یه نامه ا.ت نیست...
متن نامه:
نامجون شی من با لیا(رفیق صمیمیش) رفتم بیرون ساعت ۶ برمیگردم...
نامی: عالیهههه
تا ساعت ۶ همه جارو تزئین کرده بودن و چون زمستون بود زود شب شده بود...
نامی: خوبه عالیه الان میاد برقارو خاموش کنید..
صدای آیفون اومد ولی کسی باز نکرد... برای بار دوم آیفون زد دید کسی نیست کلید انداختو اومد تو..
ا.ت: وادفاک چرا هیچکی نیستتتت؟(داد)
یهو برقارو روشن کردن و برف شادی ریختن روش..
ا.ت:(پوکر) په خبره؟
و با دیدن نامی ک یه جعبه و دسته گل دستشه شگفت زده شد!
(حال کنید چ ادمینی دارید)
نامجون:(جلوش زانو زد) حاظری ثانیه های زندگیت رو بامن بگذرونی؟
ا.ت: بلههههههه(بلند)
نامجون: (بلند شد و لبش رو بوسید)
ممنونم ازت چاگیا!
.
.
.
زیاد نوشتم
بعدی پارت آخره
شرط
۷ لایک
۷ کامنت
نفری یک یا دو کامنت بزارید.
و اینم بگم دارم به ترتیب اعضا نامجون،جین و...
چند پارتی میزارم
بعد همه درخواستی هاتون رو میزارم.
و حتمااا لایک کنین.
.
.
ا.ت: آرهههه
نامی: خدایا... باید برات توضیح بدم..
ا.ت: بنال
نامی:ودف(آروم) ببین من کیم نامجونم وقتی کوچیک تر بودم اسم سهبین رو برام گذاشتن حالانمد چرا... ولی بهم بگو نامجون...
ا.ت: چش سه بین جونننن
نامجون: خدایا خدت کمکم کن(تو دلش) نمیخوای دست پامو باز کنی؟
ا.ت: اوبس
باشه
(دست و پاشو باز کرد)
(دکتر وارد اتاق شد تهیونگم پشت سرش اومد)
ا.ت : وادهل دکتر چرا از ناکجا آباد پیداش شد؟
ته: من خبر کردم آبجی گلم.
ا.ت:(نگاه مرگبار) حداقل در میزدید بیفانوسا
دکتر:(پوکر) ببخشید
تموم شد؟ بزارید معالجهش کنم
بعد معالجه*
متاسفانه قوزک پاش متورم شده و مچ دستش آسیب دیده و خلاصه تیر و زخم و اینا(آره خلاصه😂)
پانسمان کردم
و هرروز پانسمانش رو عوض کنین.
ا.ت: اوکی حالا شما دوتا برید بیرون تهته توم اتاق نامی رو حاظر کن...
ته: چش عباسآقا
ا.ت: نامی بلن... ته نروووو بیا کمکش کن ببریمش..
ته: اوکی...
بردنش به اتاق ا.ت*
ا.ت: چیزی خواستی خدمتکارا در خدمتن من باید برم
نامی: باشه...
ا.ت رفت بیرون و نامجون گرفت خوابید
یکماه بعد نامجون کاملا خوب شده بود و با ا.ت صمیمی تر شده بود...
صبح روز بعد.
امروز روز اعتراف نامجون بود... گرچه ا.ت قبلا اعتراف خدشو کرده بود...
نامجون: با یه حس عجیب از خواب بیدار شدم و دیدم غیر از یه نامه ا.ت نیست...
متن نامه:
نامجون شی من با لیا(رفیق صمیمیش) رفتم بیرون ساعت ۶ برمیگردم...
نامی: عالیهههه
تا ساعت ۶ همه جارو تزئین کرده بودن و چون زمستون بود زود شب شده بود...
نامی: خوبه عالیه الان میاد برقارو خاموش کنید..
صدای آیفون اومد ولی کسی باز نکرد... برای بار دوم آیفون زد دید کسی نیست کلید انداختو اومد تو..
ا.ت: وادفاک چرا هیچکی نیستتتت؟(داد)
یهو برقارو روشن کردن و برف شادی ریختن روش..
ا.ت:(پوکر) په خبره؟
و با دیدن نامی ک یه جعبه و دسته گل دستشه شگفت زده شد!
(حال کنید چ ادمینی دارید)
نامجون:(جلوش زانو زد) حاظری ثانیه های زندگیت رو بامن بگذرونی؟
ا.ت: بلههههههه(بلند)
نامجون: (بلند شد و لبش رو بوسید)
ممنونم ازت چاگیا!
.
.
.
زیاد نوشتم
بعدی پارت آخره
شرط
۷ لایک
۷ کامنت
نفری یک یا دو کامنت بزارید.
و اینم بگم دارم به ترتیب اعضا نامجون،جین و...
چند پارتی میزارم
بعد همه درخواستی هاتون رو میزارم.
و حتمااا لایک کنین.
۲.۱k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.