چرخُ فلک p50
با بغض تلفیق شده با عصبانیت برگشت بره که بازوشو گرفتم و مانعش شدم:
_ببین کلارا...اسم زن داداشم تو شناسناممه ...ولی نمیشه اسمشو ازدواج گذاشت....بعد مرگ برادر بزرگم نمیتونستیم بزاریم زنش بی سرپرست بمونه و اسم زن بیوه روش حک بشه،
ما رسم داشتیم که اگه تو فامیل زنی بیوه بشه برای ازدواج دوم نمیتونه با کسی غیر از فامیل ازدواج کنه...از طرفی هم بچه هاش کوچیک بودن و بی پدر بزرگ شدنشون سخت بود
اشکاش بین قطرات بارون گم میشد
هیچی نمیگفت و همین سکوت مظلومانش عذابم میداد
_دلم بی صاحابم گیرته ....بد غلغی میکنه وقتی نیستی...کنترلش از دست من خارج شده...تو بگو چجوری قل و زنجیرش کنم که با دیدنت نخواد سینمو جر بده و اینجور بی قرار نشه
هق زد:
_بسههه...دیگه هیچی..هیچی نگو...برو...دیگه هم جلوی چشمم ظاهر نشو
_کلار...
تند گفت:
_گفتم برووو
عمیق به چشمای زیبای اشکیش نگاه کردم....ذره های بارون روی موهاش نشسته بود شنلش رو از دورش برداشتم و روی سرش گذاشتم تا بیشتر از این خیس نشه
_برو داخل سردت شده
اینو گفتم و به سمت ماشین قدم برداشتم...وقتی راه افتادم از آینه دیدم که همونجا وایساده ..دستاشو روی صورتش گرفته و گریه میکنه
کاش میشد برگردم و سفت تو بغلم زندانیش کنم.
*********
_نکنه پول میخوای که اومدی اینجا؟
اخم کرد و حق به جانب گفت:
_نه آقا ...ما اهل اخازی نیستیم...راجب من چی فک کردین؟
پوفی کردم..اصلا حوصله یکی بدو کردن باهاش رو نداشتم:
_پس بنال بینم واسه چی میخواستی منو ببینی
_غلط کردم آقا
مشتمو کوبیدم تو میز که از ترس دو متر پرید
_چیکار کردی که الان به غلط کردن افتادی...اون دهن گشادتو باز کن و درست زر بزن
_ببین کلارا...اسم زن داداشم تو شناسناممه ...ولی نمیشه اسمشو ازدواج گذاشت....بعد مرگ برادر بزرگم نمیتونستیم بزاریم زنش بی سرپرست بمونه و اسم زن بیوه روش حک بشه،
ما رسم داشتیم که اگه تو فامیل زنی بیوه بشه برای ازدواج دوم نمیتونه با کسی غیر از فامیل ازدواج کنه...از طرفی هم بچه هاش کوچیک بودن و بی پدر بزرگ شدنشون سخت بود
اشکاش بین قطرات بارون گم میشد
هیچی نمیگفت و همین سکوت مظلومانش عذابم میداد
_دلم بی صاحابم گیرته ....بد غلغی میکنه وقتی نیستی...کنترلش از دست من خارج شده...تو بگو چجوری قل و زنجیرش کنم که با دیدنت نخواد سینمو جر بده و اینجور بی قرار نشه
هق زد:
_بسههه...دیگه هیچی..هیچی نگو...برو...دیگه هم جلوی چشمم ظاهر نشو
_کلار...
تند گفت:
_گفتم برووو
عمیق به چشمای زیبای اشکیش نگاه کردم....ذره های بارون روی موهاش نشسته بود شنلش رو از دورش برداشتم و روی سرش گذاشتم تا بیشتر از این خیس نشه
_برو داخل سردت شده
اینو گفتم و به سمت ماشین قدم برداشتم...وقتی راه افتادم از آینه دیدم که همونجا وایساده ..دستاشو روی صورتش گرفته و گریه میکنه
کاش میشد برگردم و سفت تو بغلم زندانیش کنم.
*********
_نکنه پول میخوای که اومدی اینجا؟
اخم کرد و حق به جانب گفت:
_نه آقا ...ما اهل اخازی نیستیم...راجب من چی فک کردین؟
پوفی کردم..اصلا حوصله یکی بدو کردن باهاش رو نداشتم:
_پس بنال بینم واسه چی میخواستی منو ببینی
_غلط کردم آقا
مشتمو کوبیدم تو میز که از ترس دو متر پرید
_چیکار کردی که الان به غلط کردن افتادی...اون دهن گشادتو باز کن و درست زر بزن
۲۱.۴k
۲۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.