آکیوکو
آکیوکو
1 سپتامبر 2024
( پارت سوم )
داستان از زبان هوتارو:
به آرومی به سمت من اومد و روی میز بغلی من نشست. انتظار داشتم چیزی بگه ولی حرفی نزد حتی بهم نگاه هم نکرد و این خیلی عالی بود . فکر میکردم منو شناخته ولی خوشبختانه نشناخته بود.
بعد از تموم شدن کلاس آقای چیساکا ، تمام وسایل روی میزم رو جمع کردم. میخواستم بلند شم و از کلاس بیرون برم و طبق معمول روی پله های پشت مدرسه بشینم و غذامو بخورم. همه بچه های کلاس با رفیقاشون به کافه تریا میرن ولی من تنهایی رو ترجیح میدم. داشتم بلند میشدم که ناگهان دستی دست من را گرفت. برگشتم و دیدم که همون پسر دست من رو گرفته. دستم رو کشیدم و بعد بهش نگاه کردم. با زبان اشاره بهش گفتم که چیکار میکنی؟ ولی اون جوابی نداد. خب معلومه جواب نمیده. آخه اون از کجا باید زبان اشاره رو بلد باشه. بعد بهم نگاه کرد و گفت : سلام...منو میشناسی؟!
سرم رو به نشانه مثبت تکون دادم. خوشبختانه خیلی خوب میتونستم لب خونی کنم برای همین فهمیدم که داره چی میگه.
بعد یک کاغذ در آوردم و روش نوشتم بابت امروز صبح مناسفم...
آسیب که ندیدین درسته؟
اگه دلتون میخواد میتونم برای جبرانش چیزی براتون بگیرم.
انتظار داشتم براش عجیب باشه که از طریق یک کاغذ دارم باش صحبت میکنم ولی اون خیلی عادی جلوه داد و یک مداد برداشت و نوشت : خب...راستش منم میخواستم ازت عذرخواهی کنم و اگه بزاری میخوام یه کاری برات بکنم.
نوشتم : چه کاری؟!
ناگهان با یک دستش ، دست من رو گرفت و با اون یکی دستش دفتر و مداد رو برداشت. بعد با سرعت به پشت حیاط مدرسه رفتیم. روی کاغذ نوشت : میشه لطفاً روی این نیمکت بشینی؟
سرم رو به نشانه مثبت تکون دادم و روی نیمکت نشستم. اون هم خم شد و یک چسب زخم از جیبش در اورد. درحالی که داشت چسب زخم روی زانویه راستم میچسبوند نگاهی بهش انداختم. چتری های بلندش اجازه نمیداد که صورتش رو واضح ببینم ولی کیوت به نظر میومد. راستش برام عجیب بود ، تاحالا توی مدرسه با کسی صحبت نکرده بودم و این پسر اولین کسیه که به من توجه کرد و باهام صحبت کرد. در حالی که داشتم به این موضوع فکر میکردم متوجه شدم که نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم. اشکام دونه به دونه بر روی دامنم میریختند و من سعی میکردم با موهام صورتم رو بپوشونم.
-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ــ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ــ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ــ-ـ-ـ-ـ-ـ-
(پارت بعدی رو نوشتم کی براتون بزارم؟)
1 سپتامبر 2024
( پارت سوم )
داستان از زبان هوتارو:
به آرومی به سمت من اومد و روی میز بغلی من نشست. انتظار داشتم چیزی بگه ولی حرفی نزد حتی بهم نگاه هم نکرد و این خیلی عالی بود . فکر میکردم منو شناخته ولی خوشبختانه نشناخته بود.
بعد از تموم شدن کلاس آقای چیساکا ، تمام وسایل روی میزم رو جمع کردم. میخواستم بلند شم و از کلاس بیرون برم و طبق معمول روی پله های پشت مدرسه بشینم و غذامو بخورم. همه بچه های کلاس با رفیقاشون به کافه تریا میرن ولی من تنهایی رو ترجیح میدم. داشتم بلند میشدم که ناگهان دستی دست من را گرفت. برگشتم و دیدم که همون پسر دست من رو گرفته. دستم رو کشیدم و بعد بهش نگاه کردم. با زبان اشاره بهش گفتم که چیکار میکنی؟ ولی اون جوابی نداد. خب معلومه جواب نمیده. آخه اون از کجا باید زبان اشاره رو بلد باشه. بعد بهم نگاه کرد و گفت : سلام...منو میشناسی؟!
سرم رو به نشانه مثبت تکون دادم. خوشبختانه خیلی خوب میتونستم لب خونی کنم برای همین فهمیدم که داره چی میگه.
بعد یک کاغذ در آوردم و روش نوشتم بابت امروز صبح مناسفم...
آسیب که ندیدین درسته؟
اگه دلتون میخواد میتونم برای جبرانش چیزی براتون بگیرم.
انتظار داشتم براش عجیب باشه که از طریق یک کاغذ دارم باش صحبت میکنم ولی اون خیلی عادی جلوه داد و یک مداد برداشت و نوشت : خب...راستش منم میخواستم ازت عذرخواهی کنم و اگه بزاری میخوام یه کاری برات بکنم.
نوشتم : چه کاری؟!
ناگهان با یک دستش ، دست من رو گرفت و با اون یکی دستش دفتر و مداد رو برداشت. بعد با سرعت به پشت حیاط مدرسه رفتیم. روی کاغذ نوشت : میشه لطفاً روی این نیمکت بشینی؟
سرم رو به نشانه مثبت تکون دادم و روی نیمکت نشستم. اون هم خم شد و یک چسب زخم از جیبش در اورد. درحالی که داشت چسب زخم روی زانویه راستم میچسبوند نگاهی بهش انداختم. چتری های بلندش اجازه نمیداد که صورتش رو واضح ببینم ولی کیوت به نظر میومد. راستش برام عجیب بود ، تاحالا توی مدرسه با کسی صحبت نکرده بودم و این پسر اولین کسیه که به من توجه کرد و باهام صحبت کرد. در حالی که داشتم به این موضوع فکر میکردم متوجه شدم که نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم. اشکام دونه به دونه بر روی دامنم میریختند و من سعی میکردم با موهام صورتم رو بپوشونم.
-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ــ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ــ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ــ-ـ-ـ-ـ-ـ-
(پارت بعدی رو نوشتم کی براتون بزارم؟)
۹۲۴
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.