P⁵
P⁵
زن لبخندی زد و رو به تهیونگ کرد
+شنیدی..شنیدی حالش خوبه؟
تهیونگ سری تکون داد و نفسی اسوده کشید
بعد از نیم ساعت وارد اتاق تک پسرشون شدن و به تخت نزدیک شدن
+ح..حالت خوبه پسرم؟
زن با ترس دستشو به سمت دست پسرش برد اما با فکر اینکه پسرش دلش نمیخواد مادرش لمسش کنه دستشو عقب کشید که باعث شد مینهو با اخم نگاش کنه
×چیشده؟نکنه جدی جدی میخواین منو برگردونین به اون پرورشگاه؟من الکی گفتم،نمیخوام جایی برم خواهش میکنم منو برنگردونین اونجا من تنها میشم
من میخوام پیش شما بمونم خواهش میکنم ولم نکنین
جایون با تعجب لبخندی زد و دست پسرشو گرفت
+نه پسر قشنگ من،قرار نیست ولت کنیم،مارو بخشیدی؟
×هی مامان،من فقط عصبی بودم وگرنه چرا کسایی که منو بزرگ کردن و واقعی دوستم داشتنو نبخشم؟مقصر شما نیستین که!
جایون تا حدودی حدس زده بود که پسرش هنوزم ناراحته اما به روش نمیاره
نزدیک مینهو شد و پیشونیشو بوسید
+حق داری ناراحت باشی،اما میشه بهم یه قولی بدی؟که هیچ وقت هیچوقت مامانو ول نکنی؟آخه جونم به جونت بستست پسرک قشنگم،باشه؟
مینهو لبخند شیرینی زد و گفت:
×مینهو قول میده هیچوقت مامان و بابارو ول نکنه،قول قول.
تهیونگ به لحن پسر خندید و نزدیکش شد
_منو ببخش قهرمان من،ببخشید که باعث شدم اینجا باشی،بابایی خیلی دوستت داره
مینهو خندش گرفت و دستشو دور گردن پدر و مادرش حلقه کرد
×مینهو عاشق مامان باباشه،مرسی که شما بهترین خانواده واسه من شدین!
The end
زن لبخندی زد و رو به تهیونگ کرد
+شنیدی..شنیدی حالش خوبه؟
تهیونگ سری تکون داد و نفسی اسوده کشید
بعد از نیم ساعت وارد اتاق تک پسرشون شدن و به تخت نزدیک شدن
+ح..حالت خوبه پسرم؟
زن با ترس دستشو به سمت دست پسرش برد اما با فکر اینکه پسرش دلش نمیخواد مادرش لمسش کنه دستشو عقب کشید که باعث شد مینهو با اخم نگاش کنه
×چیشده؟نکنه جدی جدی میخواین منو برگردونین به اون پرورشگاه؟من الکی گفتم،نمیخوام جایی برم خواهش میکنم منو برنگردونین اونجا من تنها میشم
من میخوام پیش شما بمونم خواهش میکنم ولم نکنین
جایون با تعجب لبخندی زد و دست پسرشو گرفت
+نه پسر قشنگ من،قرار نیست ولت کنیم،مارو بخشیدی؟
×هی مامان،من فقط عصبی بودم وگرنه چرا کسایی که منو بزرگ کردن و واقعی دوستم داشتنو نبخشم؟مقصر شما نیستین که!
جایون تا حدودی حدس زده بود که پسرش هنوزم ناراحته اما به روش نمیاره
نزدیک مینهو شد و پیشونیشو بوسید
+حق داری ناراحت باشی،اما میشه بهم یه قولی بدی؟که هیچ وقت هیچوقت مامانو ول نکنی؟آخه جونم به جونت بستست پسرک قشنگم،باشه؟
مینهو لبخند شیرینی زد و گفت:
×مینهو قول میده هیچوقت مامان و بابارو ول نکنه،قول قول.
تهیونگ به لحن پسر خندید و نزدیکش شد
_منو ببخش قهرمان من،ببخشید که باعث شدم اینجا باشی،بابایی خیلی دوستت داره
مینهو خندش گرفت و دستشو دور گردن پدر و مادرش حلقه کرد
×مینهو عاشق مامان باباشه،مرسی که شما بهترین خانواده واسه من شدین!
The end
۸۴۱
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.