هوا سرد بود...اینقدر بازی کرده بودم که بدنم داغ کرده بود
هوا سرد بود...اینقدر بازی کرده بودم که بدنم داغ کرده بود و خیس عرق شده بود.بخاطرهمین سرمایی حس نمیکردم روز جمعه و من طبق معمول تو زمین بسکتبال .بی وقفه بدون اینکه حریف و هدفی داشته باشم بازی میکردم.کار هرروزم بود .... اینجا بازی کردن بدون هدف و مقصود.هرهفته ...جمعه...روز تعطیل... میومدم اینجا، باخودم بازی میکردم ... تنها .
به ساعت نگاه کردم. 2ساعت بی وقفه بازی کرده بودم؟ توپمو برداشتم و ساک ورزشیمو رو کولم انداختم و از زمین اومدم بیرون . هدفونمو گذاشتم توگوشمو اروم اهنگو زمزمه کردم. یهو یکی محکم خورد بهم عصبانی شدم و اومدم چیزی بگم ولی هنوز لب باز نکرده بودم ک دهنم خشک شد و زبونم بند اومد. چرا ....من نمیتونم چیزی بگم ؟ چرا اینجوری زبونم بند اومد؟ من ....با 3 شماره.... 1،2،3 قلبم شروع ب تپیدم کرد. چیبود ؟ هان؟. اون....چرا نمیدونم چرا؟من ! پسر سردی ک به دخترا به چشم سنگ نگامیکنه....
توعمرم همیشه از دخترا متنفر بودم.موجودات مذخرف و جیغ جیغوبدرد نخور.ولی این چیبود چرا باعث شد من اینجوری شم!زمانی ک همودیدیم خیلی کوتاه بود و من فرصت هیچی نداشتم و فقط تونستم چشماشو بینم.فقط 1لحظه تو چشمام نگاکرد چشمای درشت ک شبیه دایره بودن.اره درست عین دایره . یا شبی ابنبات ؟ صبر کن ببینم ....چشم ابنباتی ؟
اون رفت ولی من هنوز گیج و منگ بودم.فک کنم منو جادو کرده بود.
_هیونگ ! هیونگ !شوگا ! شوگا!!!مین یونگی!!چته ؟
باصدای جون کوک ب خودم اومدم.
-روز جمعه ای چی میخوای از جونم
_حوصلم سر رفت داشتم میومدم دنبالت
_اااااا
_چیکار میکردی؟
_بسکتبال
_بدون توپ؟
-توپ؟توپم کو.دستم بود.یا!!!پسش بده
-بخدا دست من نیس
_اصلا بامزه نبود
به ساعت نگاه کردم. 2ساعت بی وقفه بازی کرده بودم؟ توپمو برداشتم و ساک ورزشیمو رو کولم انداختم و از زمین اومدم بیرون . هدفونمو گذاشتم توگوشمو اروم اهنگو زمزمه کردم. یهو یکی محکم خورد بهم عصبانی شدم و اومدم چیزی بگم ولی هنوز لب باز نکرده بودم ک دهنم خشک شد و زبونم بند اومد. چرا ....من نمیتونم چیزی بگم ؟ چرا اینجوری زبونم بند اومد؟ من ....با 3 شماره.... 1،2،3 قلبم شروع ب تپیدم کرد. چیبود ؟ هان؟. اون....چرا نمیدونم چرا؟من ! پسر سردی ک به دخترا به چشم سنگ نگامیکنه....
توعمرم همیشه از دخترا متنفر بودم.موجودات مذخرف و جیغ جیغوبدرد نخور.ولی این چیبود چرا باعث شد من اینجوری شم!زمانی ک همودیدیم خیلی کوتاه بود و من فرصت هیچی نداشتم و فقط تونستم چشماشو بینم.فقط 1لحظه تو چشمام نگاکرد چشمای درشت ک شبیه دایره بودن.اره درست عین دایره . یا شبی ابنبات ؟ صبر کن ببینم ....چشم ابنباتی ؟
اون رفت ولی من هنوز گیج و منگ بودم.فک کنم منو جادو کرده بود.
_هیونگ ! هیونگ !شوگا ! شوگا!!!مین یونگی!!چته ؟
باصدای جون کوک ب خودم اومدم.
-روز جمعه ای چی میخوای از جونم
_حوصلم سر رفت داشتم میومدم دنبالت
_اااااا
_چیکار میکردی؟
_بسکتبال
_بدون توپ؟
-توپ؟توپم کو.دستم بود.یا!!!پسش بده
-بخدا دست من نیس
_اصلا بامزه نبود
۲.۱k
۱۱ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.