رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part50
"ویو ات"
نمیتونستم هیچ حرفی بزنم ...ازکنارم رد شد و رفت...هه باورم نمیشد که این دایون باشه...نه...نه این دایون نبود!لعنتییییی دوست صمیمی من هیچوقت اینجوری باهام رفتار نمیکنه...هیچوقت!
چرا به هرکسی که اعتماد میکنم این بلا سرم میاد؟😅💔
خ...خیلی...خیلی جالبه💔
هه انگار...انگار باید قبولش کنم...!
باید...باید سرنوشتم و قبولش کنم!
نمیدونم باید چیکار کنم!
من کوک رو دوسش دارم!نمیتونم بزارم توسط دایون کشته بشه!
نمیتونم بزارم بورام و تهیونگ هم بمیرن...
پس درمورد تصمیم گرفتن انقدرا هم سخت نیست نه؟...بلاخره که میمرم...حالا چه زود تر چه دیر تر!
به جاش...به جاش کوک و تهیونگ و بورام زنده میمونن!
داشتم با خودم فکر میکردم که کوک اومد
کوک:ات؟چرا اینجا وایستادی؟
ات:....
کوک:داری گریه میکنی؟؟؟ات؟خوبی؟
ات:من؟عا...اره...اره خوبم...اومدم اب بخورم...
کوک:اکی بیا بریم تهیونگ و بورام اونجا وایستادن
ات:اکیه بریم
#part50
"ویو ات"
نمیتونستم هیچ حرفی بزنم ...ازکنارم رد شد و رفت...هه باورم نمیشد که این دایون باشه...نه...نه این دایون نبود!لعنتییییی دوست صمیمی من هیچوقت اینجوری باهام رفتار نمیکنه...هیچوقت!
چرا به هرکسی که اعتماد میکنم این بلا سرم میاد؟😅💔
خ...خیلی...خیلی جالبه💔
هه انگار...انگار باید قبولش کنم...!
باید...باید سرنوشتم و قبولش کنم!
نمیدونم باید چیکار کنم!
من کوک رو دوسش دارم!نمیتونم بزارم توسط دایون کشته بشه!
نمیتونم بزارم بورام و تهیونگ هم بمیرن...
پس درمورد تصمیم گرفتن انقدرا هم سخت نیست نه؟...بلاخره که میمرم...حالا چه زود تر چه دیر تر!
به جاش...به جاش کوک و تهیونگ و بورام زنده میمونن!
داشتم با خودم فکر میکردم که کوک اومد
کوک:ات؟چرا اینجا وایستادی؟
ات:....
کوک:داری گریه میکنی؟؟؟ات؟خوبی؟
ات:من؟عا...اره...اره خوبم...اومدم اب بخورم...
کوک:اکی بیا بریم تهیونگ و بورام اونجا وایستادن
ات:اکیه بریم
۷.۳k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.