(پارت12)
(پارت12)
جیهوپ*ویو.
باید به جانکوک زنگ بزنم.
البته یواشکی.
چون اینا میکشن من و.
همشون.
رفتم داخل حیاط.
به جانکوک زنگ زدم.
ززززززززز
جانکوک:سلام هوپ چی شده
جیهوپ:خبر بدی شده واسه ی ا.ت
کوک:چی؟
جیهوپ:(خندید بلند)شوخی کردم ا.ت بهوش اومده.
کوک:راست میگی
جیهوپ:اره.
کوک:الام میام بیمارستان(با هیجان)
هوپ:باشه.
قط کردم.
رفتم پیش بچها.
دیدم دکتر اومده بیرون میگه.
دکتر:فقط ۳ نفر میتونن بیان اونم سری بخ سری
همه:باشه
جین:من و جیمین و یونا میریم سری اول
دکتر:بیان برید،فقط۳ دقیقه وقت دارید.
(۳ دقیقه بعد)
دکتر:وقتتون تموم شد سری بعد برن
جیهوپ:من و نامجون و شوگا
دکتر:یدونتون موندید.
ته:بله منم می خوام به دوستمون سر بزنم.
دکتر:چهار نفره باهم برید.
ته:مرسی.
ته*ویو.
رفتیم تو اتاق.
ا.ت:سلام
هوپ:سلام ا.ت
ته:سلام ا.ت
نامی:سلام.
شوکی:سلام ا.ت
ا.ت:سلام بچها ببخشید نمیتونم پاشم.
کوک*ویو.
رسیدم بیمارستان.
رفتم داخل.
یونا:شانس اوردی چبیزیش نشد کثافت.
کوک:.....................
یونا:ترسو.
هیچی نگفتم و از کنارش رد شدم.
(۲ دقیقه بعد)
دکتر با همراه.
جیهوپ ته شوگا نامی از اتاق اومد.
گفت کتر
دکتر؛کسی نمونده
کوک:من
دکتر:بفرماید داخل.
جین:چی(خیلی اروم گفت هیچکس نشنید)
رفم داخل اتاق.
ا.ت یهو دید منم.
تعجب کرد.
ا.ت:اینجا چیکار میکنی.
کوک:معذرت می خوام.
ا.ت:خفه شو از ته دل ازت متنفرم کثافت
کوک:لطفا من و ببخش
ا.ت:گمشو از اتاق بیرون.
کوک:اجازه نمیدن تا ۳ دقیه دیگه
ا.ت:باشه.
کوک:هیچوقت من و نمیبخشی
ا.ت:هیچوقت.
دیگه چیزی نگفت و نگفتم.
۳ دقیقه شد.
از اتاق اومدم.
بیرون.
سوار ماشینم شدم.
جیمین*ویو.
نخواستم کوکی رو تنها بذارم یکم زیتده روی کردم باید معذرت خواهی کنم.
دنبالش رفتم یواشکی.
سوار ماشینم شدم و تعقیبش کردم.
رفت ته یه دره با ماشینش،
ماشینم رو پارک کردم یواشکی.
رفتم ببینم چیکار میکنه.
پیاده شد از ماشینش.
اصلح از کمرش در اورد.
گذاشت روی سرش.
چی نکنه می خواد خودکشی کنه.
با بدو بدو رفتم سمتش.
رسیدم بهش ولی متوجه نشد.
کوک*ویو
رفتم یه دره که کسی نباشه.
اصلحه برداشتم.
گذاشتم رو سرم.
می خواستم.
خودکشی کنم.
داشتم فشنگ و میکشیدم.
که یهو یکی اصلحه رو ازم گرفت.
دیدم جیمین هست.
کوک:چیکار میکنی
نویسنده ویو
جبمین و جانگ کوک اصلحه رو میکشیدن.
سمت اودشون تا بگیرن.
که یهو..............
فشنگ کشیده شد و به.
جبمین خورد.
جیمین به جانکوک نگاه کرد.
و افتاد رو زمین.
جانکوک خشکش زده بود.
جانکوک به زمین نگاه کرد و.
دید واقعی هست.
نشست زمین.
جیمین رو بغل کرد همراه با اشک
جیمینن: جانکو کو کک ااا(با حالت لررون)
کوک:جیمینا لطفا زنده بمون(با گریه)
جیمین:(با صدای لرزون)خییی للی دوست داررمم ماا از بچهه گبیی بااهمم بزررگ شدیم،اماا هییچوقتت فکر نمییکردن بخوامم باااا دستای توو از دنیاا برم
کوک:این حرف و نزن لطفا(با گریه)
جیمین:وقتی مردم گریههه نکنید(صدای لرزون)
کوک:جیییمین لطفا زنده بمون،ما کلی روزای خوب دیگه داریم(با گریه)
جیمین:ااممید وارممم خووشبخت بشی
کوک:(گریه ی شدید خورده بود تیر به شکم جبمین)
جیمین:یه راضی در وارد تو هست که باید بدونی........
کوک:اون چیه(با گریه)
اومد بگه بیهوش شد.......
پایان این پارت
جیهوپ*ویو.
باید به جانکوک زنگ بزنم.
البته یواشکی.
چون اینا میکشن من و.
همشون.
رفتم داخل حیاط.
به جانکوک زنگ زدم.
ززززززززز
جانکوک:سلام هوپ چی شده
جیهوپ:خبر بدی شده واسه ی ا.ت
کوک:چی؟
جیهوپ:(خندید بلند)شوخی کردم ا.ت بهوش اومده.
کوک:راست میگی
جیهوپ:اره.
کوک:الام میام بیمارستان(با هیجان)
هوپ:باشه.
قط کردم.
رفتم پیش بچها.
دیدم دکتر اومده بیرون میگه.
دکتر:فقط ۳ نفر میتونن بیان اونم سری بخ سری
همه:باشه
جین:من و جیمین و یونا میریم سری اول
دکتر:بیان برید،فقط۳ دقیقه وقت دارید.
(۳ دقیقه بعد)
دکتر:وقتتون تموم شد سری بعد برن
جیهوپ:من و نامجون و شوگا
دکتر:یدونتون موندید.
ته:بله منم می خوام به دوستمون سر بزنم.
دکتر:چهار نفره باهم برید.
ته:مرسی.
ته*ویو.
رفتیم تو اتاق.
ا.ت:سلام
هوپ:سلام ا.ت
ته:سلام ا.ت
نامی:سلام.
شوکی:سلام ا.ت
ا.ت:سلام بچها ببخشید نمیتونم پاشم.
کوک*ویو.
رسیدم بیمارستان.
رفتم داخل.
یونا:شانس اوردی چبیزیش نشد کثافت.
کوک:.....................
یونا:ترسو.
هیچی نگفتم و از کنارش رد شدم.
(۲ دقیقه بعد)
دکتر با همراه.
جیهوپ ته شوگا نامی از اتاق اومد.
گفت کتر
دکتر؛کسی نمونده
کوک:من
دکتر:بفرماید داخل.
جین:چی(خیلی اروم گفت هیچکس نشنید)
رفم داخل اتاق.
ا.ت یهو دید منم.
تعجب کرد.
ا.ت:اینجا چیکار میکنی.
کوک:معذرت می خوام.
ا.ت:خفه شو از ته دل ازت متنفرم کثافت
کوک:لطفا من و ببخش
ا.ت:گمشو از اتاق بیرون.
کوک:اجازه نمیدن تا ۳ دقیه دیگه
ا.ت:باشه.
کوک:هیچوقت من و نمیبخشی
ا.ت:هیچوقت.
دیگه چیزی نگفت و نگفتم.
۳ دقیقه شد.
از اتاق اومدم.
بیرون.
سوار ماشینم شدم.
جیمین*ویو.
نخواستم کوکی رو تنها بذارم یکم زیتده روی کردم باید معذرت خواهی کنم.
دنبالش رفتم یواشکی.
سوار ماشینم شدم و تعقیبش کردم.
رفت ته یه دره با ماشینش،
ماشینم رو پارک کردم یواشکی.
رفتم ببینم چیکار میکنه.
پیاده شد از ماشینش.
اصلح از کمرش در اورد.
گذاشت روی سرش.
چی نکنه می خواد خودکشی کنه.
با بدو بدو رفتم سمتش.
رسیدم بهش ولی متوجه نشد.
کوک*ویو
رفتم یه دره که کسی نباشه.
اصلحه برداشتم.
گذاشتم رو سرم.
می خواستم.
خودکشی کنم.
داشتم فشنگ و میکشیدم.
که یهو یکی اصلحه رو ازم گرفت.
دیدم جیمین هست.
کوک:چیکار میکنی
نویسنده ویو
جبمین و جانگ کوک اصلحه رو میکشیدن.
سمت اودشون تا بگیرن.
که یهو..............
فشنگ کشیده شد و به.
جبمین خورد.
جیمین به جانکوک نگاه کرد.
و افتاد رو زمین.
جانکوک خشکش زده بود.
جانکوک به زمین نگاه کرد و.
دید واقعی هست.
نشست زمین.
جیمین رو بغل کرد همراه با اشک
جیمینن: جانکو کو کک ااا(با حالت لررون)
کوک:جیمینا لطفا زنده بمون(با گریه)
جیمین:(با صدای لرزون)خییی للی دوست داررمم ماا از بچهه گبیی بااهمم بزررگ شدیم،اماا هییچوقتت فکر نمییکردن بخوامم باااا دستای توو از دنیاا برم
کوک:این حرف و نزن لطفا(با گریه)
جیمین:وقتی مردم گریههه نکنید(صدای لرزون)
کوک:جیییمین لطفا زنده بمون،ما کلی روزای خوب دیگه داریم(با گریه)
جیمین:ااممید وارممم خووشبخت بشی
کوک:(گریه ی شدید خورده بود تیر به شکم جبمین)
جیمین:یه راضی در وارد تو هست که باید بدونی........
کوک:اون چیه(با گریه)
اومد بگه بیهوش شد.......
پایان این پارت
۹.۸k
۲۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.