My amazing moon🌙🐾💕 p22
لونا" توی حال و هوای خودم بودم که صدای آشنایی باعث ترسیدنم شد ، انتظار داشتم بیافتم توی آب اما بجاش توی بغل گرمی فرورفتم...چند ثانیه ای توی بغلش و درحال وارد کردن عطر دلپذیرش توی ریه هام بودم کا با صدای سرفه ای به خودم اومدم.
راوی" لونا از بغل جونگکوک در اومد و تعظیمی به معنی معذرتخواهی کرد که جونگکوک گفت" بانو پارک لطفا حواستون باشه!
لونا با شندین صدای امپراتور تازه ویندوزش بالا اومد و متوجه شد چه فاجعه ای به بار اومده . دوباره از سرخجالت و شرمندگی تعظیمی سر داد و گفت
لونا" عا..عالیجناب..من....من...متاسفم...بنده رو عفو بک..بکنید.
جونگکوک" مشکلی نیست ولی میشه بپرسم شما توی مکان مخفی و مکان آرامش من چیکار میکنین؟
لونا" وات مغزم هنگ بود! من از هفتسالگی که به قصر اومدم خیلی اینجا اومده بودم ولی یکبارم کسی به غیر از خودمو ندیده بودم.اوففف پادشاهه که قبول ولی اینجا مکان مخفی منه🥲🤌برای همین درنهایت ادب گفتم
لونا" عالیجناب من خبر نداشتم که اینجا مکان شماست اما من از هفت سالگی اینجا خیلی میام و غیر از خودم کسی رو ندیده بودم پس فکر کنم اینجا باغ مخفی خودمم حساب میشه سرورم.
لیان" چطور جرعت میکنید با امپراتور اینطوری حرف بزنین!؟
کوک" لیان آروم باش.بانو پارک این بی احترامی رو فراموش میکنم اما امیدوارم دیگه تکرار نشه....بریم.
جونگکوک" درسته لحن و چهره سردم رو بکار برده بودم ولی تو دلم فقط داشتم به اون خنگ کیوت میخندیدم و توی دلم پروانه ها میرقصیدند.حتی مادر خودم هم هیچوقت این جرعت رو نداشت که اینجوری باهام حرف بزنه فقط جیمین و پدرم باهام دوستانه حرف میزدند اما میتونستم از لحن جدی و حق طلب لونا بفهمم آدم عادل و حق طلبیه چون هرکس دیگه بود حق رو به عالیجناب میداد اما بانو پارک با تمام احترام حرف درست رو زد و این خودش میتونست ملاکی برای فکر کردن به قبول کردن این بانویجوان باشه!
لونا" از کارم پشیمون نبودم هرچند ناراحت بودم چون ممکن بود اگه حتی یه شانس برای ملکه شدن داشته بودم هم از دست دادم. نگاهی به اونگوم و سویی کردم که با دهن باز داشتند همدیگه رو نگاه میکردند با خنده گفتم" هی بیاین بریم دیگه داره دیر میشه و بالخره بعد کلی غر و نصیحت های سویی به اقامتگاه رسیدم و بدون هیچ فکری به تختم رفتم تا بخوابم چون فردا قرار بود عالیجناب رو ببینم و طوری رفتار کنم که انگار طوری نشده🥲🤌
راوی" لونا از بغل جونگکوک در اومد و تعظیمی به معنی معذرتخواهی کرد که جونگکوک گفت" بانو پارک لطفا حواستون باشه!
لونا با شندین صدای امپراتور تازه ویندوزش بالا اومد و متوجه شد چه فاجعه ای به بار اومده . دوباره از سرخجالت و شرمندگی تعظیمی سر داد و گفت
لونا" عا..عالیجناب..من....من...متاسفم...بنده رو عفو بک..بکنید.
جونگکوک" مشکلی نیست ولی میشه بپرسم شما توی مکان مخفی و مکان آرامش من چیکار میکنین؟
لونا" وات مغزم هنگ بود! من از هفتسالگی که به قصر اومدم خیلی اینجا اومده بودم ولی یکبارم کسی به غیر از خودمو ندیده بودم.اوففف پادشاهه که قبول ولی اینجا مکان مخفی منه🥲🤌برای همین درنهایت ادب گفتم
لونا" عالیجناب من خبر نداشتم که اینجا مکان شماست اما من از هفت سالگی اینجا خیلی میام و غیر از خودم کسی رو ندیده بودم پس فکر کنم اینجا باغ مخفی خودمم حساب میشه سرورم.
لیان" چطور جرعت میکنید با امپراتور اینطوری حرف بزنین!؟
کوک" لیان آروم باش.بانو پارک این بی احترامی رو فراموش میکنم اما امیدوارم دیگه تکرار نشه....بریم.
جونگکوک" درسته لحن و چهره سردم رو بکار برده بودم ولی تو دلم فقط داشتم به اون خنگ کیوت میخندیدم و توی دلم پروانه ها میرقصیدند.حتی مادر خودم هم هیچوقت این جرعت رو نداشت که اینجوری باهام حرف بزنه فقط جیمین و پدرم باهام دوستانه حرف میزدند اما میتونستم از لحن جدی و حق طلب لونا بفهمم آدم عادل و حق طلبیه چون هرکس دیگه بود حق رو به عالیجناب میداد اما بانو پارک با تمام احترام حرف درست رو زد و این خودش میتونست ملاکی برای فکر کردن به قبول کردن این بانویجوان باشه!
لونا" از کارم پشیمون نبودم هرچند ناراحت بودم چون ممکن بود اگه حتی یه شانس برای ملکه شدن داشته بودم هم از دست دادم. نگاهی به اونگوم و سویی کردم که با دهن باز داشتند همدیگه رو نگاه میکردند با خنده گفتم" هی بیاین بریم دیگه داره دیر میشه و بالخره بعد کلی غر و نصیحت های سویی به اقامتگاه رسیدم و بدون هیچ فکری به تختم رفتم تا بخوابم چون فردا قرار بود عالیجناب رو ببینم و طوری رفتار کنم که انگار طوری نشده🥲🤌
۴۰.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.