پارت چهارم💚✨
پارت چهارم💚✨
ویو ا/ت
از اینکه پرنس کیم تهیونگ پیشم بود احساس خوشحالی میکردم یعنی قلبم تند تند میزد من تا الان پرنس تهیونگ رو چند بار دیدم ولی همچین احساسی نداشتم راستش یه حس تازه هست
+بیاین بریم باغ پشت حیاط یه جور گل خونس از نظر من خیلی قشنگه
×ا/ت ندو میخوری زمین
+من حواسم هس.....آی
نزدیک بود با سر بخورم زمین ولی متوجه شدم زمین نخوردم و تو بغل گرم یکی هستم چشمام رو باز کردم با چشمای پرنس تهیونگ مواجه شدم چند ثانیه چشم تو چشم بودیم که با صدای صرفه جنگکوک از بغلش در اومدم
+خیلی ممنون پرنس اگر شما نبودین نمیدونم چه اتفاقی برای من میافتاد (تعظیم)
-خواهش میکنم پرنسس لطفاً بیشتر حواستون به خودتون باشه
(پرنس مین هم داره از حسادت منفجر میشه)
ندیمه:پرنس جنگکوک لطفاً برای صرف شام مهمان ها را به داخل بیاورید
×بله الان میآییم، خوب خودتون شنیدید بفرمایید بریم
همه در حال رفتن بودند که
-پرنسس ا/ت لحظه ای تشریف می آورید
+ام بله کاری داشتید
-زمانی که داشتید می افتادید این حلقه از دستتون افتاد
+خیلی ممنون که بهم برگردوندید
-مهم نیست بفرمایید داخل
+ ممنون
ویو تهیونگ
زمانی که پیشمه ضربان قلبم بیش از حد میره بالا نمیدونم چه حسیه واقعاً ،فقط امیدوارم حادثه بدی پشت این حس نباشه
وارد سالن شدن
م/ت:وای خدا شما دو نفر چقدر بهم میایید
(ا/ت خجالت کشید و سرخ شد)
پ/ا:بفرمایید بنشینید
-بله ممنون
ا/ت و تهیونگ نشستن در حال غذا خوردن بودند
که پدر ا/ت گفت
پ/ا:خوب ما همون به جزو پرنس جنگکوک میدونیم چرا اینجا جمع شدیم
لایک و کامنت و فالو یادتون نره ♥️♥️♥️♥️♥️
ویو ا/ت
از اینکه پرنس کیم تهیونگ پیشم بود احساس خوشحالی میکردم یعنی قلبم تند تند میزد من تا الان پرنس تهیونگ رو چند بار دیدم ولی همچین احساسی نداشتم راستش یه حس تازه هست
+بیاین بریم باغ پشت حیاط یه جور گل خونس از نظر من خیلی قشنگه
×ا/ت ندو میخوری زمین
+من حواسم هس.....آی
نزدیک بود با سر بخورم زمین ولی متوجه شدم زمین نخوردم و تو بغل گرم یکی هستم چشمام رو باز کردم با چشمای پرنس تهیونگ مواجه شدم چند ثانیه چشم تو چشم بودیم که با صدای صرفه جنگکوک از بغلش در اومدم
+خیلی ممنون پرنس اگر شما نبودین نمیدونم چه اتفاقی برای من میافتاد (تعظیم)
-خواهش میکنم پرنسس لطفاً بیشتر حواستون به خودتون باشه
(پرنس مین هم داره از حسادت منفجر میشه)
ندیمه:پرنس جنگکوک لطفاً برای صرف شام مهمان ها را به داخل بیاورید
×بله الان میآییم، خوب خودتون شنیدید بفرمایید بریم
همه در حال رفتن بودند که
-پرنسس ا/ت لحظه ای تشریف می آورید
+ام بله کاری داشتید
-زمانی که داشتید می افتادید این حلقه از دستتون افتاد
+خیلی ممنون که بهم برگردوندید
-مهم نیست بفرمایید داخل
+ ممنون
ویو تهیونگ
زمانی که پیشمه ضربان قلبم بیش از حد میره بالا نمیدونم چه حسیه واقعاً ،فقط امیدوارم حادثه بدی پشت این حس نباشه
وارد سالن شدن
م/ت:وای خدا شما دو نفر چقدر بهم میایید
(ا/ت خجالت کشید و سرخ شد)
پ/ا:بفرمایید بنشینید
-بله ممنون
ا/ت و تهیونگ نشستن در حال غذا خوردن بودند
که پدر ا/ت گفت
پ/ا:خوب ما همون به جزو پرنس جنگکوک میدونیم چرا اینجا جمع شدیم
لایک و کامنت و فالو یادتون نره ♥️♥️♥️♥️♥️
۵.۹k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.