《زندگی جدید با تو》p25
{پرش به صب ساعت10}
ا/ت ویو
هامممم(خمیازه)ساعت چنده؟ اوووو ساعت12 بود از روی تخت بلند شدم بهتره برم حمام لباسامو در آوردمو رفتم حمام........بعد از تقریبا 30مین از حمام اومدم بیرون با حوله بدنمو خشک کردم و لباس پوشیدم داشتم موهام و خشک میکردم که یه نفر اومد توی اتاق
:خانم ارباب گفتن بیاین پایین برای ناهار
+:باشه الان میام
موهامو شونه کردم یه عطر خوش بو به خودم زدم و رفتم پایین...... سر میز اون آدمایی که تهیونگ دیروز با هاشون دعوا کرد هم بودن سلام کردم و روی تنها صندلیی که کنار یه دختر تقریبا هم سن و سال خودم بود نشستم و شروع کردیم به غذا خوردن
¥: اوپا چند روز یه بار به این بدبخت غذا میدی که اینجوری غذاشو میخوره
الان با من بود؟
تا فردا هم یه پارت دیگه براتون مینویسم❤️
دیگه زود میزارم که خسته کننده نباشه🥰
ا/ت ویو
هامممم(خمیازه)ساعت چنده؟ اوووو ساعت12 بود از روی تخت بلند شدم بهتره برم حمام لباسامو در آوردمو رفتم حمام........بعد از تقریبا 30مین از حمام اومدم بیرون با حوله بدنمو خشک کردم و لباس پوشیدم داشتم موهام و خشک میکردم که یه نفر اومد توی اتاق
:خانم ارباب گفتن بیاین پایین برای ناهار
+:باشه الان میام
موهامو شونه کردم یه عطر خوش بو به خودم زدم و رفتم پایین...... سر میز اون آدمایی که تهیونگ دیروز با هاشون دعوا کرد هم بودن سلام کردم و روی تنها صندلیی که کنار یه دختر تقریبا هم سن و سال خودم بود نشستم و شروع کردیم به غذا خوردن
¥: اوپا چند روز یه بار به این بدبخت غذا میدی که اینجوری غذاشو میخوره
الان با من بود؟
تا فردا هم یه پارت دیگه براتون مینویسم❤️
دیگه زود میزارم که خسته کننده نباشه🥰
۴.۴k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.