به وقت عاشقی ♡... P=72
کوک=چرا راه افتادی!مگه ما گفتیم کجا برو؟! (عصبی)
ا. ت=کوکی... آروم باش من از قبل هماهنگ کردم کجا بریم...
کوک=کجا میریم؟(تعجب خرگوشی)
ا. ت=نمیگم(خنده) ... سورپرایزه
کوک=ب..باشه(همچنان متعجب)
ا. ت=بالاخره به محل جشن رسیدیم... کنار صاحل بود! اما چراغا خاموش بود و هیچی معلوم نبود... راننده نگه داشت... دستم و دور بازو های کوک حلقه کردم و رفتیم سمت جایی که بنظر میومد مهمونی اونجا باشه... با دیدن ما برفا روشن شد و آهنگ پلی شد و همه برای کوک دست میزدن و تولدش و تبریک میگفتن... نگاش کردم.... اخی عزیزم! تعجب کرده بود و خوشحال بود.... یکی یکی با بچه ها و دوستاش دست دادیم و تولدش و تبریک میگفتن...)
(4 ساعت بعد)
ا. ت=(تولد تموم شد و جز تهیونگ و جیمین و جیهوپ همه رفتن پس من و کوک تصمیم گرفتیم چند دقیقه باهم تو تاریکی کنار دریا قدم بزنیم)
کوک=ا.ت... سورپرایز خیلی قشنگی بود... ممنونم...
ا. ت=(لبخند) من که کاری نکردم بیشتر زحمت هار و جیمین و تهیونگ و جیهوپ کشیدن(ایستادیم و دیدم کوک چشماش برق میزنه... گریه میکرد؟)
ا. ت=کوک...داری...گریه میکنی؟چیزی شده؟
کوک=ا. ت...بعد از مرگ مادرم این اولین بار بود که کسی بهم اهمیت میداد و برام جشن میگرفت... من واقعا امروز خیلی خوشحال شدم.... حسی رو تجربه کردم که مدت زیادیه تجربه نکرده بودم...
ا. ت=کوکی... آروم باش من از قبل هماهنگ کردم کجا بریم...
کوک=کجا میریم؟(تعجب خرگوشی)
ا. ت=نمیگم(خنده) ... سورپرایزه
کوک=ب..باشه(همچنان متعجب)
ا. ت=بالاخره به محل جشن رسیدیم... کنار صاحل بود! اما چراغا خاموش بود و هیچی معلوم نبود... راننده نگه داشت... دستم و دور بازو های کوک حلقه کردم و رفتیم سمت جایی که بنظر میومد مهمونی اونجا باشه... با دیدن ما برفا روشن شد و آهنگ پلی شد و همه برای کوک دست میزدن و تولدش و تبریک میگفتن... نگاش کردم.... اخی عزیزم! تعجب کرده بود و خوشحال بود.... یکی یکی با بچه ها و دوستاش دست دادیم و تولدش و تبریک میگفتن...)
(4 ساعت بعد)
ا. ت=(تولد تموم شد و جز تهیونگ و جیمین و جیهوپ همه رفتن پس من و کوک تصمیم گرفتیم چند دقیقه باهم تو تاریکی کنار دریا قدم بزنیم)
کوک=ا.ت... سورپرایز خیلی قشنگی بود... ممنونم...
ا. ت=(لبخند) من که کاری نکردم بیشتر زحمت هار و جیمین و تهیونگ و جیهوپ کشیدن(ایستادیم و دیدم کوک چشماش برق میزنه... گریه میکرد؟)
ا. ت=کوک...داری...گریه میکنی؟چیزی شده؟
کوک=ا. ت...بعد از مرگ مادرم این اولین بار بود که کسی بهم اهمیت میداد و برام جشن میگرفت... من واقعا امروز خیلی خوشحال شدم.... حسی رو تجربه کردم که مدت زیادیه تجربه نکرده بودم...
۴.۸k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.