پارت 15فیک شرط بندی مافیا ✨️🌓🥀
یونجی و بابابزرگ برگشتن خونه دیدن در خونه بازه
رفتن داخل و از شدت ذوق یونجی غش کرد؛)🫶🏻
تهیونگ دویید سمت یونجی نزاشت بخوره زمین
یونجی تو بغل تهیونگ حدود ۲ ساعت خواب بود
پدر بزرگ : تهیونگ خداروشکر که زنده ای 😭😭😭
تهیونگ: واقعا شانس آوردم با اون پرواز نیومدم
یونجی بهوش اومد گونه و لب تهیونگ رو لمس کرد
یونجی: میترسم توَهم باشی
تهیونگ : عشقم پاشو من اومدم✨️✨️✨️
یونجی: ترسیدم مرده باشییی عوضییی 😭😭😭😭
یونجی از شدت ناراحتی تهیونگ رو میزد
تهیونگ دست یونجی رو گرفت بغلش کرد یونجی با صدای بلند عررررر میزد
یونجی: تهیونگ لطفا هیچ وقت ولم نکن و گرنه من میمیرم
تهیونگ: قول میدم
بابابزرگ رفت ....
یونجی پرید بغل تهیونگ هرجا تهیونگ میرفت اونم باهاش میرفت
تهیونگ: احيانا نمی خوای بیای پایین .
یونجی: میترسم که دوباره بری ولم کنی
تهیونگ: بیا بریم بیرون غذا بخوریم
یونجی: بریمممممم
رفتن مرغ فروشی مرغ با آبجو خریدن
تهیونگ: باید کل آبجو رو بخوری
یونجی نمیتونست بگه نه اخه واسه عملش خوب نبود
یونجی: باشه
یونجی قوطی اولی،رو خورد تهیونگ دوباره براش،خرید
تهیونگ: اولین باره باهم میایم بیرون
یونجی: اره ولی دیگه بریم
از جای زخم یونجی دوباره خون میومد .
تهیونگ: میای بریم عکس بگیریم
یونجی: باشه
رفتن کلی عکس گرفتن ❤️
رفتن کافه
تهیونگ : ۲تا هات چاکلت لطفا
تهیونگ: یونجی چیکار میکنی
یونجی: دارم تاریخ امروز رو پشتش مینویسم
تهیونگ: دوباره میایم تا خسته شی
یونجی: امیدوارم
رفتن خونه .....
یونجی: تهیونگ میشه امشبو کنار تو بخوابم
تهیونگ: نه
یونجی قهر کرد
تهیونگ داخل اتاقش واسه یونجی سوپرایز آماده کرده بود
یونجی: هه باورم نمیشه نذاشت
یونجی رفت اتاقش رو تخت خوابید ولی همش ناله میکرد از درد
تهیونگ رفت یونجی رو ببره سوپرایزش کنه
هرچی صدای یونجی زد یونجی جواب نداد
تهیونگ: یونجی عشق،من
اومد دید تخت یونجی خونی شده ........
صدای فحشا میادا🤣✨️🌓🥀
رفتن داخل و از شدت ذوق یونجی غش کرد؛)🫶🏻
تهیونگ دویید سمت یونجی نزاشت بخوره زمین
یونجی تو بغل تهیونگ حدود ۲ ساعت خواب بود
پدر بزرگ : تهیونگ خداروشکر که زنده ای 😭😭😭
تهیونگ: واقعا شانس آوردم با اون پرواز نیومدم
یونجی بهوش اومد گونه و لب تهیونگ رو لمس کرد
یونجی: میترسم توَهم باشی
تهیونگ : عشقم پاشو من اومدم✨️✨️✨️
یونجی: ترسیدم مرده باشییی عوضییی 😭😭😭😭
یونجی از شدت ناراحتی تهیونگ رو میزد
تهیونگ دست یونجی رو گرفت بغلش کرد یونجی با صدای بلند عررررر میزد
یونجی: تهیونگ لطفا هیچ وقت ولم نکن و گرنه من میمیرم
تهیونگ: قول میدم
بابابزرگ رفت ....
یونجی پرید بغل تهیونگ هرجا تهیونگ میرفت اونم باهاش میرفت
تهیونگ: احيانا نمی خوای بیای پایین .
یونجی: میترسم که دوباره بری ولم کنی
تهیونگ: بیا بریم بیرون غذا بخوریم
یونجی: بریمممممم
رفتن مرغ فروشی مرغ با آبجو خریدن
تهیونگ: باید کل آبجو رو بخوری
یونجی نمیتونست بگه نه اخه واسه عملش خوب نبود
یونجی: باشه
یونجی قوطی اولی،رو خورد تهیونگ دوباره براش،خرید
تهیونگ: اولین باره باهم میایم بیرون
یونجی: اره ولی دیگه بریم
از جای زخم یونجی دوباره خون میومد .
تهیونگ: میای بریم عکس بگیریم
یونجی: باشه
رفتن کلی عکس گرفتن ❤️
رفتن کافه
تهیونگ : ۲تا هات چاکلت لطفا
تهیونگ: یونجی چیکار میکنی
یونجی: دارم تاریخ امروز رو پشتش مینویسم
تهیونگ: دوباره میایم تا خسته شی
یونجی: امیدوارم
رفتن خونه .....
یونجی: تهیونگ میشه امشبو کنار تو بخوابم
تهیونگ: نه
یونجی قهر کرد
تهیونگ داخل اتاقش واسه یونجی سوپرایز آماده کرده بود
یونجی: هه باورم نمیشه نذاشت
یونجی رفت اتاقش رو تخت خوابید ولی همش ناله میکرد از درد
تهیونگ رفت یونجی رو ببره سوپرایزش کنه
هرچی صدای یونجی زد یونجی جواب نداد
تهیونگ: یونجی عشق،من
اومد دید تخت یونجی خونی شده ........
صدای فحشا میادا🤣✨️🌓🥀
۹.۴k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.