فیک کوک (دفترچه خاطرات) پارت ۱۶
از زبان جونگ کوک :
انگار توی حال خودش نبود اما فکر کنم منم توی حال خودم نبودم دیر وقت بود حدود ساعت ۱۲ و نیم بود گفتم بره انگار عاشق شده بودم وقتی لباسشو درآورد قبلم تند زد اولین بار بود همچین حسی داشتم نتونستم جلوی خودمو بگیرم هر دوتامون مست بودیم و نمیفهمیدیم داریم چه کار میکنیم هر دوتامون نزدیک هم شدیم بوسیدمش ولی بعد کنار کشیدم انگار نمیخواستم اذیت بشه ولی در کمال ناباوری نزدیکم شد نمی تونستم ، چشماش و لباش انگار فقط اون دوتارو میدیدم همه چیزو فراموش کرده بودم قلبم تند میزد نمیتونستم جلوشو بگیرم وقتی بوسیدمش و عقب کشیدم خودش نزدیک شد و گفت : ادامه بده گوش نکردم و کنار کشیدم اما خودش نزدیکم شد و بوسیدم تنها چیزی که میدیدم چشماش بود توی چشمای هم زل زده بودیم اما انگار هردوتامون عاشق شده بودیم اما مگه میشه تنفر تبدیل به عشق بشه؟ دیگه نتونستم ، هرچقدر مقاومت کردم جلوی قلبم رو بگیرم نشد تند و تندتر میشد انگار یک دفعه مغزم خاموش شد و قلبم فرمانروایی میکرد بغلش کردم و شروع به بوسیدنش کردم آروم دستش رو برد روی کتم و اون رو درآورد و بعد تند و تندر شروع به باز کردن دکمه های لباسن کرد گیر کرده بودن خودم لباسمو پاره کردم و دوباره شروع به بوسیدنش کردم پاهاش رو توی دستم گرفتم و بلندش کردم نمی دونستم کجا میرم گذاشتمش روی میز و بوسیدمش انگار هر دوتامون سیر نمیشدیم گفت ببرم به اتاق بغلش کردم و نشوندمش روی تخت با بند لباس زیرش بازی میکرد نزدیکش شدم و روی تخت دراز کشید و دستمو به طرف خودش کشید دست به شلوارم زد و میخواست درش بیاره گفتم:مطمئنی؟ و سرش رو به نشانه مثبت تکون داد و بوسیدمش گفت بار اولش هست که عاشق میشه منم بار اولم بود اما شب خیلی خوبی داشتیم انگار هردوتامون سال ها از این کارها کردیم لباس زیرمون رو هم درآوردیم نمی دونم چرا اینجوری شد نه من و نه اون این رو نمیخواستیم انگار قلب هامون میتواستن ولی ما نمیخواستیم از هم متنفر بودیم ولی قلبامون عاشق هم بودن مگه میشه؟دیگر هیچ چیز مانع نبود هیچ و هیچ و هیچ چیز بقیه اش رو نمیگم خودتون خوب میدونید که چی شد شب خیلی رمانتیکی داشتیم تا نزدیک طلوع بیدار بودیم ساعت حدود چهار صبح بود که توی آغوش هم خوابمون برد
انگار توی حال خودش نبود اما فکر کنم منم توی حال خودم نبودم دیر وقت بود حدود ساعت ۱۲ و نیم بود گفتم بره انگار عاشق شده بودم وقتی لباسشو درآورد قبلم تند زد اولین بار بود همچین حسی داشتم نتونستم جلوی خودمو بگیرم هر دوتامون مست بودیم و نمیفهمیدیم داریم چه کار میکنیم هر دوتامون نزدیک هم شدیم بوسیدمش ولی بعد کنار کشیدم انگار نمیخواستم اذیت بشه ولی در کمال ناباوری نزدیکم شد نمی تونستم ، چشماش و لباش انگار فقط اون دوتارو میدیدم همه چیزو فراموش کرده بودم قلبم تند میزد نمیتونستم جلوشو بگیرم وقتی بوسیدمش و عقب کشیدم خودش نزدیک شد و گفت : ادامه بده گوش نکردم و کنار کشیدم اما خودش نزدیکم شد و بوسیدم تنها چیزی که میدیدم چشماش بود توی چشمای هم زل زده بودیم اما انگار هردوتامون عاشق شده بودیم اما مگه میشه تنفر تبدیل به عشق بشه؟ دیگه نتونستم ، هرچقدر مقاومت کردم جلوی قلبم رو بگیرم نشد تند و تندتر میشد انگار یک دفعه مغزم خاموش شد و قلبم فرمانروایی میکرد بغلش کردم و شروع به بوسیدنش کردم آروم دستش رو برد روی کتم و اون رو درآورد و بعد تند و تندر شروع به باز کردن دکمه های لباسن کرد گیر کرده بودن خودم لباسمو پاره کردم و دوباره شروع به بوسیدنش کردم پاهاش رو توی دستم گرفتم و بلندش کردم نمی دونستم کجا میرم گذاشتمش روی میز و بوسیدمش انگار هر دوتامون سیر نمیشدیم گفت ببرم به اتاق بغلش کردم و نشوندمش روی تخت با بند لباس زیرش بازی میکرد نزدیکش شدم و روی تخت دراز کشید و دستمو به طرف خودش کشید دست به شلوارم زد و میخواست درش بیاره گفتم:مطمئنی؟ و سرش رو به نشانه مثبت تکون داد و بوسیدمش گفت بار اولش هست که عاشق میشه منم بار اولم بود اما شب خیلی خوبی داشتیم انگار هردوتامون سال ها از این کارها کردیم لباس زیرمون رو هم درآوردیم نمی دونم چرا اینجوری شد نه من و نه اون این رو نمیخواستیم انگار قلب هامون میتواستن ولی ما نمیخواستیم از هم متنفر بودیم ولی قلبامون عاشق هم بودن مگه میشه؟دیگر هیچ چیز مانع نبود هیچ و هیچ و هیچ چیز بقیه اش رو نمیگم خودتون خوب میدونید که چی شد شب خیلی رمانتیکی داشتیم تا نزدیک طلوع بیدار بودیم ساعت حدود چهار صبح بود که توی آغوش هم خوابمون برد
۳.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.