✨️🦋پروانه کوچولو 🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو 🦋✨️
✨️🦋پارت ۴۲🦋✨️
✨️🩶ویو تهیونگ 🩶✨️
سنا رو گذاشتم رو تخت حموم آماده شده بود اروم کنارش نشستم که از خواب بیدارش کنم تهیونگ: سنا کوچولوم خوشگلم قشنگم الو لپاشو گرفتم کشیدم سنا: نکن بذار یزره دیگه بخوابم( خوابالو) تهیونگ: بلند شو ببرمت حمو.م بعد بگیر بخواب سنا یهو از خواب پرید سنا: چی حم.وم تهیونگ: ارع سنا: اممم باشه تو برو بیرون من خودم میرم تهیونگ: چرا برم بیرون (اخم) سنا: هیچی همینجوری خجالت میکشم تهیونگ: لازم نیست خجالت بکشی اولین بار نیست که ل.خت میبینمت حالا میتونی بری حمو.م سنا: ولی تهیونگ: هنوز تن.بیهت سره جاشه کاری نکن بدتر بشه کوچولو سنا: ب..باش از جاش بلند شد آروم رفت تو حمو.م لباساش رو در بیاره این چرا اینجوری میکنه چرا نمیخواد من بد.نش رو ببینم با اخم رفتم تو حمو.م که با چیزی که دیدم دیگه برای منفجر شدنم بس بود بد.نش پر از کبودی بود وقتی متوجه شد اومدم تو لباسش رو پوشید گفت سنا: عع چرا اومدی تو گفتم که نیا وقتی قیافم که از عصبانیت قرمز شده بود رو دید انگار فهمید فهمیدم با ناراحتی سرشو انداخت پایین سنا: ت.تهیونگ
✨️🦋ویو سنا 🦋✨️
تا اسمشو گفتم از عصبانیت از حموم رفتم بیرون درو محکم بست یهو از بیرون صدای شکستن اومد به سرعت از حموم رفتم بیرون با چیزی که دیدم خشکم زد تهیونگ داشت وسایل رو میشکست وخود زنی میکرد یهو با مشت اینه رو شکست و دستش بر.ید ولی توجهی نکرد انگار اصلا براش مهم نبود با ترس و بغض رفتم جلوش رو بگیرم ولی انگار اصلا نمیدیدم سنا: تهیونگ بستههه خواهش میکنم ( دادوگریه) از پشت محکم بغلش کردم نمیذاشتم تکون بخوره تهیونگ: ولم کنن ( دادوعصبی ) سنا: نکن به خودت آسیب نزن تروخدا به خاطر من (گریه) تهیونگ دیگه ادامه نداد فقط نفس نفس میزد یهو در اتاق باز شد مونا اومد تو با تعجب مارو نگاه کرد انگار بدش اومد دید که تهیونگ رو بغل کردم یهو دست تهیونگ رو دید به سرعت اومد سمت تهیونگ دستشو گرفت با نگرانی گفت مونا: چرا با خودت اینجوری کردی تهیونگ جاااان تهیونگ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه😉🥺✨️
✨️🦋پارت ۴۲🦋✨️
✨️🩶ویو تهیونگ 🩶✨️
سنا رو گذاشتم رو تخت حموم آماده شده بود اروم کنارش نشستم که از خواب بیدارش کنم تهیونگ: سنا کوچولوم خوشگلم قشنگم الو لپاشو گرفتم کشیدم سنا: نکن بذار یزره دیگه بخوابم( خوابالو) تهیونگ: بلند شو ببرمت حمو.م بعد بگیر بخواب سنا یهو از خواب پرید سنا: چی حم.وم تهیونگ: ارع سنا: اممم باشه تو برو بیرون من خودم میرم تهیونگ: چرا برم بیرون (اخم) سنا: هیچی همینجوری خجالت میکشم تهیونگ: لازم نیست خجالت بکشی اولین بار نیست که ل.خت میبینمت حالا میتونی بری حمو.م سنا: ولی تهیونگ: هنوز تن.بیهت سره جاشه کاری نکن بدتر بشه کوچولو سنا: ب..باش از جاش بلند شد آروم رفت تو حمو.م لباساش رو در بیاره این چرا اینجوری میکنه چرا نمیخواد من بد.نش رو ببینم با اخم رفتم تو حمو.م که با چیزی که دیدم دیگه برای منفجر شدنم بس بود بد.نش پر از کبودی بود وقتی متوجه شد اومدم تو لباسش رو پوشید گفت سنا: عع چرا اومدی تو گفتم که نیا وقتی قیافم که از عصبانیت قرمز شده بود رو دید انگار فهمید فهمیدم با ناراحتی سرشو انداخت پایین سنا: ت.تهیونگ
✨️🦋ویو سنا 🦋✨️
تا اسمشو گفتم از عصبانیت از حموم رفتم بیرون درو محکم بست یهو از بیرون صدای شکستن اومد به سرعت از حموم رفتم بیرون با چیزی که دیدم خشکم زد تهیونگ داشت وسایل رو میشکست وخود زنی میکرد یهو با مشت اینه رو شکست و دستش بر.ید ولی توجهی نکرد انگار اصلا براش مهم نبود با ترس و بغض رفتم جلوش رو بگیرم ولی انگار اصلا نمیدیدم سنا: تهیونگ بستههه خواهش میکنم ( دادوگریه) از پشت محکم بغلش کردم نمیذاشتم تکون بخوره تهیونگ: ولم کنن ( دادوعصبی ) سنا: نکن به خودت آسیب نزن تروخدا به خاطر من (گریه) تهیونگ دیگه ادامه نداد فقط نفس نفس میزد یهو در اتاق باز شد مونا اومد تو با تعجب مارو نگاه کرد انگار بدش اومد دید که تهیونگ رو بغل کردم یهو دست تهیونگ رو دید به سرعت اومد سمت تهیونگ دستشو گرفت با نگرانی گفت مونا: چرا با خودت اینجوری کردی تهیونگ جاااان تهیونگ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه😉🥺✨️
۲۹.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.