دو پارتی تهیونگ پارت اخر
تا رسیدیم جلو خونه زود پیاده شدمو رفتم داخل رمز درو زدم و بدون دراووردن کفشام وارد خونه شدم چن بار یونجو رو صدا زدم ولی جوابی نگرفتم همه جارو گشتم نبود اخر سر رفتم اتاق خودمون که بدن بیجون یونجو رو رو زمین دیدم خودمو بش رسوندم و بغلش کردم
تهیونگ: یونجو عشقم بیدار شو لطفا(بغض)
ولی صدا زدنام بی فایده بود و هیچ واکنشی نشون نمیداد بلندش کردم و از خونه اومدم بیرون و سوار ماشینش کردم و به راننده گفتم برع بیمارستان
مقصر این حال یونجو خودمم اگ چیزیش بشه منم دیگه نمیتونم زندگی کنم
***
°یونجو ویو°
با حس سوزش دستم چشامو بازکردم برای اینکه دیدم بهتر شه چن بار پلک زدم و تونستم بفهمم بیمارستانم و صدای تهیونگ میومد که داش با یکی صحبت میکرد ولی چرا الان بیمارستانم چیشده که سرازینجا دراووردم
تو همین فکرا بودم که یهو دکتر با تهیونگ وارد شد
دکتر: او خانم کیم بهوش اومدید
یونجو: بله
تهیونگ:عشقم خوبی؟
یونجو:ارع
تهیونگ:خب آقای دکتر من هرچی اسرار کردم نگفتین گفتین باید یونجو هم بهوش بیاد بعد بهمون بگین الان میتونین بگین دیگه
دکتر: آره یادم رفت خب امادگیشو دارین؟
یونجو: اقای دکتر چیشده بگین دارم از استرس میمیرم
دکتر: خبب راستش شما سرطان دارین
توی شک بدی فرو رفتم، سرطان؟چرا اخه الان که تازه دارم رنگ خوشبختیو به چشم میبینم این بلا سرم بیاد
تهیونگ: ا اقای دکتر شوخی میکنین دیگه(بغض)
دکتر:عیبابا ببخشید شوخی کردم شما حامله این خانم
اروم فحشی نثارش کردم اگه الان یکیمون سکته میکرد میمرد میخواست چیکار کنه دقیقا
یونجو: اها ......یلحظه جدی داری میگی
دکتر: بله(لبخند) تبریک میگم
تهیونگ: ی..یعنی من من دارم بابا میشممم(ذوق)
دکتر: بله من شمارو تنها میزارم
ویو ته
هنوز تو شک بودم داشتم به ارزوی بچه دار شدنم اونم با کسی که از جونم برام عزیزتر بود میرسیدم ولی خب معلوم بود یونجو هنوز بخاطر دیشب از دستم ناراحته و حالا حالا ها باید ناز خانمو بکشم
تهیونگ: یونجو عشقم بیدار شو لطفا(بغض)
ولی صدا زدنام بی فایده بود و هیچ واکنشی نشون نمیداد بلندش کردم و از خونه اومدم بیرون و سوار ماشینش کردم و به راننده گفتم برع بیمارستان
مقصر این حال یونجو خودمم اگ چیزیش بشه منم دیگه نمیتونم زندگی کنم
***
°یونجو ویو°
با حس سوزش دستم چشامو بازکردم برای اینکه دیدم بهتر شه چن بار پلک زدم و تونستم بفهمم بیمارستانم و صدای تهیونگ میومد که داش با یکی صحبت میکرد ولی چرا الان بیمارستانم چیشده که سرازینجا دراووردم
تو همین فکرا بودم که یهو دکتر با تهیونگ وارد شد
دکتر: او خانم کیم بهوش اومدید
یونجو: بله
تهیونگ:عشقم خوبی؟
یونجو:ارع
تهیونگ:خب آقای دکتر من هرچی اسرار کردم نگفتین گفتین باید یونجو هم بهوش بیاد بعد بهمون بگین الان میتونین بگین دیگه
دکتر: آره یادم رفت خب امادگیشو دارین؟
یونجو: اقای دکتر چیشده بگین دارم از استرس میمیرم
دکتر: خبب راستش شما سرطان دارین
توی شک بدی فرو رفتم، سرطان؟چرا اخه الان که تازه دارم رنگ خوشبختیو به چشم میبینم این بلا سرم بیاد
تهیونگ: ا اقای دکتر شوخی میکنین دیگه(بغض)
دکتر:عیبابا ببخشید شوخی کردم شما حامله این خانم
اروم فحشی نثارش کردم اگه الان یکیمون سکته میکرد میمرد میخواست چیکار کنه دقیقا
یونجو: اها ......یلحظه جدی داری میگی
دکتر: بله(لبخند) تبریک میگم
تهیونگ: ی..یعنی من من دارم بابا میشممم(ذوق)
دکتر: بله من شمارو تنها میزارم
ویو ته
هنوز تو شک بودم داشتم به ارزوی بچه دار شدنم اونم با کسی که از جونم برام عزیزتر بود میرسیدم ولی خب معلوم بود یونجو هنوز بخاطر دیشب از دستم ناراحته و حالا حالا ها باید ناز خانمو بکشم
۷.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.