رمان تقلب..:)
پارت ۱۳🎭
چشمای درشتش رو بهم دوخت و گفت:
-نیکا خیلی مهربونه...ولی تو محکم تری...
همیشه دعوام می کنی،اذیتم می کنی ولی خیلی دوست دارم.
با لبخند سرم رو بردم کنار گوشش و گفتم:
-خر خودتی
خندید و بلند شدم و بازوش رو کشیدم و گفتم:
-بلند شو بریم بالا،اگه پرسیدن بگو تو کوچه دعوات شده سر بازی من دیدم اومدم پایین.
با لبخند سر تکون داد.
با هم رفتیم سمت خونه و همسایه های جدید داشتن خونه رو تمیز میکردن.
یکم سر خم کردم،یه زن و مرد جوون با دو تا بچه کوچیک .
بیا اینم از شانس من! یه بار نشد مثل رمانا و فیلما یه همسایه جذابِ خشن و پولدار گیرم بیاد
هرچی سنگه واسه پای لنگه.
با هم وارد خونه شدیم
رضا نمی تونست دروغ بگه...نه نیکا، نه رضا دوتاشون ساده بودن.
و من برخالف اونا سناریو می ساختم!
به مامان و آرام گفتم رضا همین طوری دعواش شده و مامان قربون صدقه رضا میرفت و من میخندیدم.
وارد اتاق شدم و رفتم گوشیم رو زدم به شارژ موقع برگشت گوشی نیکا رو روی میز دیدم.
خم شدم و در اتاق رو بستم و گوشی اسکنِ چهره ای داشت.
گوشی رو جلو ی صورتم گرفتم و قفل باز شد.
اینم از مزایای دو قلو بودنه.
فوری پوشه های مخفی گوشیش رو اوردم.
تف تو روت نیکا،چرا دست از سر متین برنمیداری پسره نه قیافه خوب و آن چنانی داره نه میلیاردره!فقط عشق؟مگه میشه؟
اونم بعد این همه مدت؟
عکساش رو هر روز میشینه نگاه می کنه احمق!
زود اومدم بیرون و گوشی رو به همون حالت گذاشتم رو میز.
لبم رو به دندون گرفتم و رفتم سمت پنجره.
چندروز بعد
موهام رو با انگشتام به بازی گرفته و تو محوطه منتظر محراب بودم
امروز کلاسمون طول کشیده و واقعا خسته بودم.
ارام امروز کلاس نداشت...و خب من سرکلاسای خودم بودم فقط
با شنیدن صدای بوق ماشینش از رو نیمکت بلند شدم و از خیابون رد شدم و رفتم سمت ماشینش.
بی ام وِ سفید ! پولداریه دیگه...هر روز یکی!
سوار شدم و با لبخند نگاهش کردم که خم شد و گونم رو بوسید .
بازم لبخند زدم و درحال راه افتادن گفت:
-شرمنده منتظر موندی عزیزم
-عیب نداره، فقط زودتر بریم .
-چشم.
راه افتاد و من چشم بستم و خیلی خسته و کلافه بودم.
تو کل مسیر حرفی نزد و فقط صدای خواننده بینمون ارتباط برقرار می کرد.
چشمای درشتش رو بهم دوخت و گفت:
-نیکا خیلی مهربونه...ولی تو محکم تری...
همیشه دعوام می کنی،اذیتم می کنی ولی خیلی دوست دارم.
با لبخند سرم رو بردم کنار گوشش و گفتم:
-خر خودتی
خندید و بلند شدم و بازوش رو کشیدم و گفتم:
-بلند شو بریم بالا،اگه پرسیدن بگو تو کوچه دعوات شده سر بازی من دیدم اومدم پایین.
با لبخند سر تکون داد.
با هم رفتیم سمت خونه و همسایه های جدید داشتن خونه رو تمیز میکردن.
یکم سر خم کردم،یه زن و مرد جوون با دو تا بچه کوچیک .
بیا اینم از شانس من! یه بار نشد مثل رمانا و فیلما یه همسایه جذابِ خشن و پولدار گیرم بیاد
هرچی سنگه واسه پای لنگه.
با هم وارد خونه شدیم
رضا نمی تونست دروغ بگه...نه نیکا، نه رضا دوتاشون ساده بودن.
و من برخالف اونا سناریو می ساختم!
به مامان و آرام گفتم رضا همین طوری دعواش شده و مامان قربون صدقه رضا میرفت و من میخندیدم.
وارد اتاق شدم و رفتم گوشیم رو زدم به شارژ موقع برگشت گوشی نیکا رو روی میز دیدم.
خم شدم و در اتاق رو بستم و گوشی اسکنِ چهره ای داشت.
گوشی رو جلو ی صورتم گرفتم و قفل باز شد.
اینم از مزایای دو قلو بودنه.
فوری پوشه های مخفی گوشیش رو اوردم.
تف تو روت نیکا،چرا دست از سر متین برنمیداری پسره نه قیافه خوب و آن چنانی داره نه میلیاردره!فقط عشق؟مگه میشه؟
اونم بعد این همه مدت؟
عکساش رو هر روز میشینه نگاه می کنه احمق!
زود اومدم بیرون و گوشی رو به همون حالت گذاشتم رو میز.
لبم رو به دندون گرفتم و رفتم سمت پنجره.
چندروز بعد
موهام رو با انگشتام به بازی گرفته و تو محوطه منتظر محراب بودم
امروز کلاسمون طول کشیده و واقعا خسته بودم.
ارام امروز کلاس نداشت...و خب من سرکلاسای خودم بودم فقط
با شنیدن صدای بوق ماشینش از رو نیمکت بلند شدم و از خیابون رد شدم و رفتم سمت ماشینش.
بی ام وِ سفید ! پولداریه دیگه...هر روز یکی!
سوار شدم و با لبخند نگاهش کردم که خم شد و گونم رو بوسید .
بازم لبخند زدم و درحال راه افتادن گفت:
-شرمنده منتظر موندی عزیزم
-عیب نداره، فقط زودتر بریم .
-چشم.
راه افتاد و من چشم بستم و خیلی خسته و کلافه بودم.
تو کل مسیر حرفی نزد و فقط صدای خواننده بینمون ارتباط برقرار می کرد.
۵.۲k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.