ادامه پارت۹۲
- ترسا؟
لحن صداش خيلي معمولي بود. برگشتم و معمولي تر از خودش گفتم:
- بله؟
- شماره ي بابات و بگو بزنم توي گوشيم، مي خوام بدم به مادرم.
شماره ي بابا رو گفتم و اون زد توي گوشي آيفونش. قبل از اين که پياده بشم گفتم:
- مي شه دليل تأخير امشبت و بدونم؟
خنديد نرم و بي صدا سپس گفت:
- بهت گفتم که اگه سوالي داري بپرس، خودت نپرسيدي!
لجم گرفت و گفتم:
- خب حالا که پرسيدم.
- عروسي يکي از دوستام بود. بقيه ي بچه ها هم اونجا بودن. منم به زور اومدم، الان هم بايد دوباره برگردم.
- آهان.
- راضی شدي؟
با يه حالت بدي نگاش کردم. نمي دونم چي توي نگام ديد که اون جوري از خنده منفجر شد. منم از خجالت سرخ شدم. ميون خنده اش گفت:
- کنجکاويت و گفتم.
با غر غر گفتم:
- حالا مگه من حرفي زدم؟
ديگه موندن و جايز ندونستم و از ماشين پياده شدم. آرتان هم بوقي زد و راه افتاد. عجب چيزي بود اين بشر! من چه جوري مي تونستم يک سال با اين بشر زير يه سقف زندگي کنم؟! آب مي خوردم اين مي فهميد. خدا به دادم برسه، ولي کم کم داشت ازش خوشم مي اومد. از شيطنتش، از کلاسش، از غرورش!
لحن صداش خيلي معمولي بود. برگشتم و معمولي تر از خودش گفتم:
- بله؟
- شماره ي بابات و بگو بزنم توي گوشيم، مي خوام بدم به مادرم.
شماره ي بابا رو گفتم و اون زد توي گوشي آيفونش. قبل از اين که پياده بشم گفتم:
- مي شه دليل تأخير امشبت و بدونم؟
خنديد نرم و بي صدا سپس گفت:
- بهت گفتم که اگه سوالي داري بپرس، خودت نپرسيدي!
لجم گرفت و گفتم:
- خب حالا که پرسيدم.
- عروسي يکي از دوستام بود. بقيه ي بچه ها هم اونجا بودن. منم به زور اومدم، الان هم بايد دوباره برگردم.
- آهان.
- راضی شدي؟
با يه حالت بدي نگاش کردم. نمي دونم چي توي نگام ديد که اون جوري از خنده منفجر شد. منم از خجالت سرخ شدم. ميون خنده اش گفت:
- کنجکاويت و گفتم.
با غر غر گفتم:
- حالا مگه من حرفي زدم؟
ديگه موندن و جايز ندونستم و از ماشين پياده شدم. آرتان هم بوقي زد و راه افتاد. عجب چيزي بود اين بشر! من چه جوري مي تونستم يک سال با اين بشر زير يه سقف زندگي کنم؟! آب مي خوردم اين مي فهميد. خدا به دادم برسه، ولي کم کم داشت ازش خوشم مي اومد. از شيطنتش، از کلاسش، از غرورش!
۱.۶k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.