بهترین اتفاق زندگیم
پارت4
یوجو:چی شد(تعجب)
هانجی:چهار موهات نارنجیه
یوجو:طلسمم شکسته
یجی: داداش اون خانومه همون منو یجی رو بی دلیل زد
.یوجو از قدرتش استفاده میکنه و میخواد هانی را بکشه.
اقای جانگ: خواهش میکنم دختر منو نکش اون حاملس
یوجو:ولی اونم باید قول بده دست رو خواهرای من بلند نکنه
هانی: ق.قبو..قبوله
.یوجو هانی رو گذاشت زمین.
هانی: ببینم تو اصلا اینجا چیکار میکنی
یجی و جنی جادوگرهای جنگل پشت عمارت هانجی هستند ولی تو چی
یوجو: من روباهم
کلاهشو در میاره
هانی: وای چه ناز
یوجو: شو همگی به خیر
رفت
هانی:هانجی قضیه چیه
هانجی: من برای قوی تر شدن باندم باهاش ازدواج کردم
همه:چییییییی
هانجی:شب خوش
.ساعت سه شب.
تل تق
یجی:کیه(خواب الود)
یوجو:یجی نمیای بریم فیلم ببینیم(اروم)
یجی:نه(اروم)
در اتاقش و بست
ویو یوجو
رفتم دم در اتاق یجی که باهاش فیلم ببینم که گفت نه خیلی ناراحت بودم میخواستم بخوابم که گشنم شد داشتم از پله ها پایین میرفتم که پام پیچ خورد
یوجو: اخ پام
ویو هانجی
یک ساعتی میشه که از خواب بلند شدم داشتم کار میکردم که یه صدایی اومد رفتم پایین ببینم کیه دیدم یوجو افتاده
هانجی:چی شده
یوجو: پام پیچ خورده
هانجی رفت یوجو رو بغل کرد
یوجو : بزارم پایین
هانجی: ساکت باش
یوجو: باشه
.یوجو رو گذاشت رو مبل و رفت.
یوجو:ممنون
یوجو داشت فیلم میدید که یه چیزی روی سرس احساس کرد سرشو برگرداند دیدید هانجی هست
یوجو:چته
هانجی: اومدم ببینم داری چیکار میکنی
یوجو: دارم فیلم میبینم توهم بیا ببین
ویو هانجی
رفتم کنار یوجو نشستم داشتم فیلم میدیدم که حس کردم سر کسی روشونمه نگاه کردم دیدم یوجو خوابش برده من گرفتم خوابیدم
ویو یجی
صبح بود بلند شدم و دیدم هانجی یوجو پیش هم خوابن ازشون عکس گرفتم خیلی ناز بون اول هانجی رو بیدار کردم
یجی: استاد یا همون هانجی بیدار شو
هانجی:باشه
هانجی رفت اماده شه
جنی:هیونگ بیدار شو امروز باید بیای دانشگاه
یوجو:چشم قربان
رفت ماده شه
یوجو: جنی یجی شما نمیخواهین اماده شین
یجی چرا میخوایم بریم خونه
تو دانشگاه می بینمتون
یجی و جنی رفتن منم رفتم دانشگاه
.رسید دانشگاه.
سوجون:یوجو سلام
یوجو: سلام
یجی:هیونگ سلام
یوجو: سلام
ماکیا :بیاین بریم سر کلاس استاد اومد
.رفتن تو کلاس و سر جاشون نشستند.
مدیر: سلام بچه ها
همه: سلام
مدیر: کیم یوجو چرا موهات رنگی هست
هانجی: مدیر بیاین براتون توضیح بدم
یوجو: جنی هانجی اینجا چیکار میکنه
جنی: اینجا بهش نگو هانجی باید بهش بگیم استاد جانگ دونگ بوم
یوجو: واقعا
نه من نمیخوام با همون هانجی راحت ترم
یجی: ولی نمیشه
.استاد اومد تو و حضور و غیاب کرد.
هان سوجون
سوجون: حاضر
کیم یوجو
یوجو: حاضر
کیم یجی
یجی: هستم
کیم جنی
جنی: نیستم
همه زدن زیر خنده
هانجی: کیم جنی من........
یوجو:چی شد(تعجب)
هانجی:چهار موهات نارنجیه
یوجو:طلسمم شکسته
یجی: داداش اون خانومه همون منو یجی رو بی دلیل زد
.یوجو از قدرتش استفاده میکنه و میخواد هانی را بکشه.
اقای جانگ: خواهش میکنم دختر منو نکش اون حاملس
یوجو:ولی اونم باید قول بده دست رو خواهرای من بلند نکنه
هانی: ق.قبو..قبوله
.یوجو هانی رو گذاشت زمین.
هانی: ببینم تو اصلا اینجا چیکار میکنی
یجی و جنی جادوگرهای جنگل پشت عمارت هانجی هستند ولی تو چی
یوجو: من روباهم
کلاهشو در میاره
هانی: وای چه ناز
یوجو: شو همگی به خیر
رفت
هانی:هانجی قضیه چیه
هانجی: من برای قوی تر شدن باندم باهاش ازدواج کردم
همه:چییییییی
هانجی:شب خوش
.ساعت سه شب.
تل تق
یجی:کیه(خواب الود)
یوجو:یجی نمیای بریم فیلم ببینیم(اروم)
یجی:نه(اروم)
در اتاقش و بست
ویو یوجو
رفتم دم در اتاق یجی که باهاش فیلم ببینم که گفت نه خیلی ناراحت بودم میخواستم بخوابم که گشنم شد داشتم از پله ها پایین میرفتم که پام پیچ خورد
یوجو: اخ پام
ویو هانجی
یک ساعتی میشه که از خواب بلند شدم داشتم کار میکردم که یه صدایی اومد رفتم پایین ببینم کیه دیدم یوجو افتاده
هانجی:چی شده
یوجو: پام پیچ خورده
هانجی رفت یوجو رو بغل کرد
یوجو : بزارم پایین
هانجی: ساکت باش
یوجو: باشه
.یوجو رو گذاشت رو مبل و رفت.
یوجو:ممنون
یوجو داشت فیلم میدید که یه چیزی روی سرس احساس کرد سرشو برگرداند دیدید هانجی هست
یوجو:چته
هانجی: اومدم ببینم داری چیکار میکنی
یوجو: دارم فیلم میبینم توهم بیا ببین
ویو هانجی
رفتم کنار یوجو نشستم داشتم فیلم میدیدم که حس کردم سر کسی روشونمه نگاه کردم دیدم یوجو خوابش برده من گرفتم خوابیدم
ویو یجی
صبح بود بلند شدم و دیدم هانجی یوجو پیش هم خوابن ازشون عکس گرفتم خیلی ناز بون اول هانجی رو بیدار کردم
یجی: استاد یا همون هانجی بیدار شو
هانجی:باشه
هانجی رفت اماده شه
جنی:هیونگ بیدار شو امروز باید بیای دانشگاه
یوجو:چشم قربان
رفت ماده شه
یوجو: جنی یجی شما نمیخواهین اماده شین
یجی چرا میخوایم بریم خونه
تو دانشگاه می بینمتون
یجی و جنی رفتن منم رفتم دانشگاه
.رسید دانشگاه.
سوجون:یوجو سلام
یوجو: سلام
یجی:هیونگ سلام
یوجو: سلام
ماکیا :بیاین بریم سر کلاس استاد اومد
.رفتن تو کلاس و سر جاشون نشستند.
مدیر: سلام بچه ها
همه: سلام
مدیر: کیم یوجو چرا موهات رنگی هست
هانجی: مدیر بیاین براتون توضیح بدم
یوجو: جنی هانجی اینجا چیکار میکنه
جنی: اینجا بهش نگو هانجی باید بهش بگیم استاد جانگ دونگ بوم
یوجو: واقعا
نه من نمیخوام با همون هانجی راحت ترم
یجی: ولی نمیشه
.استاد اومد تو و حضور و غیاب کرد.
هان سوجون
سوجون: حاضر
کیم یوجو
یوجو: حاضر
کیم یجی
یجی: هستم
کیم جنی
جنی: نیستم
همه زدن زیر خنده
هانجی: کیم جنی من........
۱.۵k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.